مثل هرروز یک ساعت زود می رسم.با این که شروع ِ ساعت کاری مرز مشخصی ندارد و خبری از کارت زدن نیست ولی مجبورم برای فرار از ترافیک همان ساعت سابق از خانه بزنم بیرون.
کیف ام را می گذارم توی اتاق و می روم طبقه ی پنجم که شیری را که روز قبل خریده ام بردارم و یک صبحانه ی درست و حسابی بخورم .به محض این که وارد طبقه می شوم کلاس زبان ِ خدمتکارها ها هم که توی همان طبقه تشکیل می شود تمام می شود و یکی یکی می آیند بیرون. همان طور که با همه سلام و صبح به خیر رد و بدل می کنم می روم سمت اشپزخانه. دارم دنبال لیوان ام می گردم که صدای استادشان را پشت سرم می شنوم. برمی گردم.سلام می کند و بی هیچ مقدمه ای می پرسد:” شما باران ِ کیش ِ شعبه ی فلان نیستید؟”.جا می خورم. آن قدر خوب جا می خورم که می فهمد درست حدس زده ومن هنوز این قدر توی عکس العمل هایم غیر حرفه ای و خام هستم!
معلوم می شود که از معلم های واحد پسران بوده و چند وقتی ست که کیش را بوسیده و کنار گذاشته و با آریان پوری ها می پرد!چیزی از من توی ذهن اش است که شرمنده ام می کند.می گوید یک بار جلوی موسسه با مدیر موسسه مشغول گپ زدن بوده که من را با یک کت قرمز و
ولی کاش دنیا همیشه همان طوری بازی می کرد که ما دل مان می خواست.کاش مجبور نبودم به جیب ام هم فکر کنم و آن وقت همه ی وقتم را می گذاشتم برای موسسه و بچه ها…با حجم کاری که این جا دارم فکر نمی کنم که حالا حالا ها بتوانم کلاس بگیرم.اگر هم فرصتی باشد ترجیح ام این است که وقت ام را روی کارم بگذارم که زودتر راه بیفتم.
شیر توی لیوان مزه ی عجیبی می دهد. مزه ی حیرانی انگار…از بازی هایی که توی زنده گی ام می شوند و من فقط دارم این روزها بازی می کنم بی این که قانون بازی را بدانم…
فرزانه *** من و رایان خودش و مامانشو خیلی دعا می کنیم *** نصف عمرم رفت.
هیما *** دعا میکنم هر چه زودتر ف به هوش بیاد هیچ دعای خاصی نیست فقط با هر زبونی که دوست داری بخواه بارانخوب میشه خوب میشه امیدوار باشین ***
مینا *** باران عزیزم خیلی متاسفم…کاش معجزه بشه…کاش …آدم وقتی تو این شرایطه حاضره همه چیو بده تا اونی که دوست داره چشماشو باز کنه…همین وقتاست که همه چی پوچ می شه و دنیا خلاصه می شه تو چشمایی که بسته است…براش دعا می کنم…کاش چشاشو باز کنه… ***
عسل *** باران…پر از دردم ….پر از درد… ***
ققنوس روی کاناپه *** چرا انقدر زندگی خشنه؟چی میگی باران، چی میگی تو؟یعنی چی خب؟یه چیز حجیم آوار شده روم. سنگین شدم. مهم نیست من ف رو بشناسم. کاش کاری از دست کسی برمیومد. ***
sheyda *** زبانم از دلداری کوتاه است بانو خدا خودش دلتان را ارام کند… ***
مینا *** کاش بیایی بگی ف چطوره…نگرانم… ***
فرزانه *** باران چند بار سر زدم کاش خبری می دادی ***
بهروز *** لالم از پست دیروزت تا پست امروزت ***
بهروز *** لالم از پست دیروزت تا پست امروزت ***
سما *** کاش بری حرم باران…. اگه فقط به معجزه برمیگرده هیج جای دیگه ای نداریواسش دعا میکنم ***
فنجون *** جرات نمیکنم حتی بهت مسیج بدم … نمیخواهم هر حرفی رو بشنوم …دلم خبر های خوب میخواهد … و دعا میکنم برای یک خط نوشته که بگویی ف حالش خوب است و همه این مدت سرکار بوده ایم و به ریش ما میخندیده است … حالش خوب میشود … خوب خوب خوب ***
بهمندخت *** ای وایکاش این نوشته همش یه قصه بود …:(( ***
مینروا *** باران الان ساعت ۴ شب نشستم و زار زار گریه میکنم. اینقدر مه ازین دنیا حالم به هم میخوره. رسیدم اونجا که “میخوای برادرت همین طوری سرش رو بکوبه به دیوار هی؟” داغون شدم. همین. ***
*** نصف عمرم رفت. ***