بابای شاه بلوط…
کاش شماره ای داشتم و برای ات پیغام می دادم که حسابی گریه کن و تا آن جایی که می شود خاطره های اش را به زبان بیاورو تا هر جایی که توان داری داد بزن ویادت نرود که با همه ی وجودت به مادرت دلداری بدهی . اما بعد از همه چیز برگرد این جاو ما منتظرتیم فرزانه وما هم خوشحالیم برای این که یک بابایی دیگر درد نمی کشد و ماهستیم فرزانه و زود بیا و زود بیا …
یک نظر برای مطلب “درد در درد”
نظر شما چیست؟
قبلی: اولین آخر ِ هفته
بعدی: “ما”نترال نامه- سه
آیدا *** پسرکش هر چه می خواست رو دارد. باور کن. با این بابا آدم همه دنیا رو داره. *** آیداا باید می دیدیش.شیشه ها هم داشتن خجالت می کشیدن حتا
شی ولف *** آیداا باید می دیدیش.شیشه ها هم داشتن خجالت می کشیدن حتا *** همه مون انگار یکی از این داستان ها جلوی چشممون هست…کسی چه می دونه ..شاید یکی هم قصه ی من و تو رو سوزناک توی وبلاگش می نویسه و دلش می سوزه برامون!
سعید *** عبدالله مرد چهل و چند ساله ای ست که هفته ای یک بار راهروهای ساختمان مان را تمیز میکند ، پادری ها را میشوید و خرده فرمایش های همسایه ها بر می آورد.عبدالله افغانی ست. لیسانس ادبیات دارد. در کابل پانزده سال دبیر بوده است. شعر می گوید. سه فرزند دارد و همسر و خواهری که در جنگ نابینا شده است. عبدالله بسیار مودب است. جنتلمنی واقعی ست. همسایه طبقه اول مرد مجرد لات صفتی ست که به پرشیای خود بال عقاب سوار کرده ؛ شغل مشخصی ندارد و همسایه ها چند بار شکایتش را به کلانتری برده اند. سر عبدالله داد میکشد که به ماشینش لک افتاده موقع شستن پارکینگ، پادری اش خوب شسته نشده ، و من خرد می شوم. ***
خروس *** همه مون انگار یکی از این داستان ها جلوی چشممون هست…کسی چه می دونه ..شاید یکی هم قصه ی من و تو رو سوزناک توی وبلاگش می نویسه و دلش می سوزه برامون! ***
*** اونوخ تو پنت هاوس زندگی میکنید؟ ***
*** ای کاش ترکی بلد بودی میفهمیدی پسرش چی میخواد. موندم تو خماری ***