اولین “من”

اول ِ صبح فکر کردم تنها چیزی که امشب توی وبلاگم می نویسم این است که yes baby این جا اینترنت فیلترینگ ندارد!…این جا خانوم ها مثل “خانوم” ها لباس می پوشند و از مانتو و روسری های بد ترکیب خبری نیست .فکر می کردم که امشب قط یک جمله می نویسم و توی دلم جیغ می زنم که من یک تراس دارم توی اتاقم که “جولیا” می گفت می توانم آن جا سیگار بکشم.تا ساعت ِ نه و ده ِ صبح فکر می کردم این ها بهترین چیزهایی ست که می توانم در موردشان حرف بزنم.
اما هر چه بیشتر “الخاندرو” برایم کار را توضیح می داد…هر چه بیشتر کاتالوگ ها و فیلم ها را می دیدم…هر چه بیشتر می دیدم که این سازمان برای یک “انسان”…برای یک “قربانی”….برای یک “هویت” چه کارها که نکرده است و نمی کند..از خودم بیشتر خجالت می کشیدم. هر چه آن ها بیشتر از خودشان گفتند…من با خودم غریبه تر شدم. احساس می کردم روز ِاولی دارم پوست می اندازم.دارم استخوان می ترکانم .احساس می کردم این منی که روبروی شان ایستاده آن منی نیست که روبروی آقای “ی” جفتک می انداخت و به حراست دندان نشان می داد!
.ته دل ام حس عجیبی بود ازین که قرار است کار کنم تا “کمک” کنم…نه این که کار کنم تا جیب ِ یک مشت مفت خور پر پول شود!
ساعت هفت بود که اولین روزم تمام شد و آمدم بیرون.با باران ِ هفت ِ صبح خیلی فرق داشتم.ذهنم داشت می پُکید از همهمه ی حرف ها و عکس ها و داستان هایی که شنیده بودم. بند بندم داشت زایمان می کرد انگار و من درد می کشیدم از حجم ِ این “من” ِ جدید که بی صبرانه منتظر ِدیدن اش ام.

یک نظر برای مطلب “اولین “من””

  1. ناشناس

    حوصله کن خواهیم رفت *** بر طبق محاسبات اینجانب شما شنبه باید در خواب ناز و استراحت باشید نه سرکار! بعد من واقعا؛ تو حیرت این ساعت آپ کردن پست هاتم … دختر تو خواب نداری؟؟؟؟؟ *** شما با وجود اون کلاس های خفنی که می رید باز توی محاسباتتون اشتباه می کنید؟؟ به دیتابیس تون اضافه کنید که فقط سه هفته به اجرا مونده و نیکول عزیز کلیه ی تعطیلات و جمعه و شنبه و خواب و اسایش رو به ما حروم کرده.فقط دستش به شب تا صبح ما نمی رسه که همین جمله ی اخرم پاسخ سوال اخر شما بود
    بهروز *** شما با وجود اون کلاس های خفنی که می رید باز توی محاسباتتون اشتباه می کنید؟؟ به دیتابیس تون اضافه کنید که فقط سه هفته به اجرا مونده و نیکول عزیز کلیه ی تعطیلات و جمعه و شنبه و خواب و اسایش رو به ما حروم کرده.فقط دستش به شب تا صبح ما نمی رسه که همین جمله ی اخرم پاسخ سوال اخر شما بود *** افیون آفرین.دقیقا. خاندان ذهن ادم رو ورمیندازه
    شی ولف *** این تدریس و شاگرد مثل افیون می مونه. می دونی در نهایت می کُشتت ولی نمی تونی دل بکنی ازشون . هر کاری هم که کنی باز برمیگردی بهشون ، حالا گیریم ذهنی هم که شده برمی گردی پیشش 🙂 *** یه پا سرطانه این شغل
    خروس *** افیون آفرین.دقیقا. خاندان ذهن ادم رو ورمیندازه ***
    *** نمیشه از تدریس سراغ شغل دیگری رفت و کماکان راضی بود.هزار بار من این نکته کرده ام تحقیق! ***
    *** یه پا سرطانه این شغل ***
    *** تو مگه ماتادوری که با لباس قرمز از جلو گاو رد میشی؟ ولی خوب از جلوش رد شدی … هوووول لیی ***

    پاسخ

نظر شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *