از صبح افتاده ام روی متن ِ نمایش.چرا؟..چون دیشب شنیدم که “سه نفر” قرار است به این نمایش بیایند که ممکن است زنده گی ام را برای همیشه تغییر دهند!.می گویم زنده گی ِ من چون همه ی زنده گی ام تغییر خواهد کرد از بالا تا پایین…می گویم زنده گی ِ من، چون احتمالا روی هیچ کس آن شب ، جز من فوکس نخواهند کرد! چرا؟ چون هفته ی پیش یک زنجیر نامرئی بین من و این سه نفر ایجاد شده که که این نمایش ممکن است این زنجیر را قطع و یا مرئی کند!
متن را گذاشته ام روبروی ام.تلفظ ِ دقیق ِ کلمه ها را چک می کنم ، جمله ها را به وضوح تکرار می کنم ، روی حرکات ِ بدنم تمرکز می کنم.به میمیک ِ صورت و نگاهم فکر می کنم… .
نباید رویا پردازی کنم. خوش خیالی هم.باید حفظ کنم و بازی کنم و زنده گی ام را کنم و نگذارم مزه مزه کردن ِ شیرینی ِ این “خیال” طعم های دیگر ِ زنده گی ام را از بین ببرد.هیجان دارم در حد ِ نفس تنگی.باید صبر کنم و ببینم چه می شود.که اگر بشود…یعنی می شود؟!
یک نظر برای مطلب “quelle chance…non mais quelle chance”
نظر شما چیست؟
قبلی: اولین آخر ِ هفته
بعدی: “ما”نترال نامه- سه
فنجون *** همه پست یه طرف ، انتخاب هوشمندانه موضوع یه طرف! ***
عسل *** زدی نااااکار کردی بنده خدای بسی شیک مارا که ***
aftab *** Looooooooool ***
مینا *** چه شبیه فیلم سینمایی بود این تیکه آخر! ***