جودی

کلافه و سرگردان توی ترافیک گیر کرده ام و هی موزیک ها را بالا و
من و جودی با فاصله ی چند ماه به دنیا آمدیم ،
سلام و احوالپرسی و فحش کاری ها و بگو بخند های همیشه گی و بعد یک دفعه می گوید :”
همه ی این ها می شوند پتک و می خورند توی ِ سر ِ آن حرف های نوک ِ زبانم و می
_” به سلامتی..مبارک باشه…ولی چه قدر زود؟..” بعد هم می خندم و می
باز می خواهم با پتک بزنم توی سر
_” بهتر نبود بیشتر فکر می کردی؟..درسته که
سکوت می کند.جمله ام جلوی چشمم ورجه ورجه می کند و زبان درازی می کند
از پوست ِ خانم ِ منطقی و مودب در می آیم و می شوم همان دختری که با
_” ببین
زیر لب می گوید:” اره..اما من فکرامو کردم..حالا فردا میای؟”
کمی سبک شده ام. اما یک چیز سنگین تری هنوز توی گلوی ام ذق ذق می
بدون خداحافظی گوشی را قطع می کند و بوق ِ تلفن پرت ام می کند توی بوق

یک نظر برای مطلب “جودی”

  1. ناشناس

    رضا *** حالا یه ماهیه دیگه، جوری نوشتی که دلمون کباب شدوالا *** یعنی گیر کرده و مرده؟!!!:(
    سما *** بقای عمر ترنج باشه…غصه نخور *** 🙁
    م *** وای خدا مگه میشههه ؟؟ آخه فایتر ما هم دقیقا همین رنگی بور دقیقا همین ججوری تویه یه صدف همین شکلی گیر کرده بود . صبح اومدیم سرکار دیدیم نیست هی گشتیم دیدیم اونجا گیر کرده و مرده *** 🙁 بس که بی زبون اند این موجودات…بس که بی آزارند این حیوان ها…بس که مهربونید شما دوست های وبلاگی:)
    عسل *** یعنی گیر کرده و مرده؟!!!:( ***
    نیکی *** ***
    افتاب *** دوست داشتن حیوونا فقط همین عیبو داره. زود می میرن آدم هم همراشون دق می کنه ***
    دختر نارنج و ترنج *** نمیدونی چقدر لذت میبرم که حیوونا رو دوستت داری..حستو به ترنج میفهمم…منم شش ماهه خودم گوشت قرمز نمیخورم..عاشق حیوونام..از ادما بهترن…ادت کردم…بابت ماهی متاسفم 🙁 ***
    سین الف *** الهی بمیرم……… این فایترها اینقدر مظلومن که آدم نمی تونه نبودنشون رو تحمل کنه…. چقدر گناه داشته ماهی خان…. دلم یه جوری شد…………… ***
    *** 🙁 ***
    *** من تمام نوشته های وبلاگ رو تا اینجا خودندم. وقتی خواستم برای مرگ ماهی خان طفلی بنویسم متوجه شدم تا حالا فقط برای متن های مربوط به ترنج کامنت گذاشتم و حالا هم ماهی خان. معنی ش این نیست که بقیه نوشته ها و حس های شناور پشت کلمات رو نمی فهمم ها ، فقط این حس نگرانی و عشق به ماهی و پیشی سنگینه و درکش میکنم ، اینه که به کلام میاد. اون بقیه رو با نگاهی دوستانه میخونم و اغلب موافق و همدردم ، مثل دوستی که بعد از تموم شدم حرفهای آدم با نگاهی موافق آرم یک بار پلک هاش رو می بنده و باز میکنه در تایید. کلمه نداره.در مورد ماهی خان : آخ آخ که درد داره تجربه مرگ ماهی. من آنجل آبی نازنینی داشتم ، یک بار سرش داد زدم و یک ساعت بعد مرد. هنوز از خودم بیزارم بابت اون فریاد. ***
    *** 🙁 بس که بی زبون اند این موجودات…بس که بی آزارند این حیوان ها…بس که مهربونید شما دوست های وبلاگی:) ***

    پاسخ

نظر شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *