..(دانلود)
صدای اش می کنم توی اتاق.چهارزانو نشسته ام روی تخت و با سر اشاره می کنم که
نشسته ام روبروی اش و دست ام را روی گلوی ام فشار می دهم و
آن یکی دستم را هم می گذارم روی گلوی ام تا مبادا اشک هایم بیایند و
دیگر نگه داشتن ِ بغض ام برایم سخت شده.آن قدر که صدای ام می لرزد.دست های
سیگار بین انگشت های اش می
پ.ن.۱.نیاز به زمان دارم.یه زمان ِ طولانی.باید تیکه هامو پیدا کنم.
یک نظر برای مطلب “مثه برگی نسوزونم…”
نظر شما چیست؟
قبلی: اولین آخر ِ هفته
بعدی: “ما”نترال نامه- سه
م *** من همیشه دوست داشتم عضو همچین جمعی باشم اما هیچ وقت نشد چون همش جابجا میشیم . اشک تو چشم جمع شد وقتی به اون خطای اخر رسیدم. *** شاد و غمگین؟!!..آره…باید اسم اش رو می گذاشتم..نمک و فلفل:)
عسل *** یه چیزی مثل سوزن اونم در مقادیر زیاااد رفت توی پوستم و هنوز داره گز گز میکنه …عالی بود باران …عالی و در عین حال شاد و غمگین … *** 🙂
سما *** شاد و غمگین؟!!..آره…باید اسم اش رو می گذاشتم..نمک و فلفل:) *** بله.هنوز داره درمان می شه.
سین الف *** این دوستها به گذر ثانیه ها ارزش زندگی میدن ***
نازنین *** آخ چه خوب ، چه قدر خوب!:'( ***
فرشته *** 🙂 ***
فرشته *** زهره زنده موند؟ ***
*** بله.هنوز داره درمان می شه. ***
*** تولدت مبارک عزیزم انشااله سالهای بسیار زیبا و خوشی رو داشته باشی. اینو بدون هر روز که یه کار تازه انجام بدی همون روز ، روز تولدته … ***
*** به زهره جون بگو طول زندگی خیلی مهم نیس مهم استفاده مفید از عرض زندگیه … ***