پنج روز…آه…پنج آه…روز

نه اشکالی ندارد که مادر ِ نازنین بعد از سه سال مبارزه با سرطان بمیرد و نازنین از دبی بلند شود و بیاید ایران و بچه اش هم توی این هاگیر واگیر سقط شود.نه اصلا به کجای دنیا بر می خورد که بابا بیست و چهار ساعته نیاز به همراه داشته باشد ؟..اصلا خیلی هم خوب است که مادرک از کمر درد بیفتد توی خانه و پاهایش یک شبه بی حس شوند و برادرک هم درگیر ِ امتحان های اش باشد و هی جاده ی کاشان تهران…تهران کاشان..کاشان تهران…تهران کاشان.ای بابا عزیز ِ دلم..مگر مشکلی پیش می آید اگر همه ی کشتی های نیامده توی این چند ماه ، همین هفته تحریم را دور بزنند و قطار شوند توی بندر عسلویه و بندر عباس و من و خانم میم مثل تراکتور کار کنیم و ناهار هم نرسیم بخوریم؟..زیاد سخت نگیر عزیزم.باور کن آخر دنیا نیست اگر جمعه ی همین هفته اجرای نمایشی باشد که چهارماه تمرین کرده ای و به جای یک سالن ِ سه در سه…بزند و توی سفارت بلژیک اجرا داشته باشید..نه عزیزکم…آخر مگر مهم است که تو متن ات را هنوز حفظ نکرده ای ؟…سخت می گیری ها!!…از همین الان به مدت ِ پنج روز…پنننننننننننننننج روز فرصت داری که برای مادرک وقت دکتر بگیری و همراهی اش کنی…شیفت ِ روزها بالای ِ سر بابا باشی…چون شب ها اجازه نمی دهند یک زن بالای سر ِ یک مرد باشد ..حتی شما دوست ِ عزیز!!….بعله..پنج روز فرصت داری که کشتی ها را سر و سامان بدهی و …متن ات را حفظ کنی ( ده صفحه به زبان ِ فرانسه ..با گرامر ِ صد سال پیش!) ..آهان یادم رفت…از این پنج روز…چهارروز هم از دو بعد از ظهر تا هشت شب خانه ی خانم نیکول تمرین داریم…نکند دیر کنی هاااا..بچه ها زحمتشان هدر می رود…!..و خب…نور ِ خدا که آدم را سیر نمی کند!!!..چند وعده هم غذا درست کن و..به همین راحتی!!..به همین شیرینی…آهان یادم رفت.. .احتمالا توی همین پنج روز هم بابا به سلامتی مرخص شود و …لی لی لی….دسته جمعی برویم خانه و دور هم جمع شویم و…با خوبی و خوشی..این پنج روز را دور هم …دور آتش بنشینیم و گل بگوییم و گل بشنفیم!
ای بابا….سخت می گیری ها…به کجای دنیا آخر بر می خورد این دو سه تا کار ِ کوچک؟..زنده گی همین است دیگر…می گذرد!!!!…حالا گیریم از روی ما…می گذرد دخترم.

یک نظر برای مطلب “پنج روز…آه…پنج آه…روز”

  1. ناشناس

    سربه هوا *** ایشالا به زودی سلامتیشو پیدا می کنه… دعا می کنیم.. *** سخت فقط مال اون “ز” اولشه…
    فرزانه *** نمی تونم بفهمم چرا زندگی انقدررررررررررررررررررررررررررررر سخته ***
    بهروز *** سخت فقط مال اون “ز” اولشه… ***
    خروس *** امیدوارم به زودی حال بابا خوب بشه و تو هم بخندی . ***
    فنجون *** هنوز دختری با ۲سال پس انداز از دست داده که جک میگه و پدری که میخنده وجود داره . اما واسه رامبیز و اصغر و صغرا و کبری و من و اونو و اونا، این هم نخواهد بود ***
    سما *** از ته دلم امیدوارم هرچه زودتر سلامتیشو بدست بیاره و عمل به خوبی و خوشی پیش بره. مسائل مالی به کنار … اون استرس و طول درمان و نگرانی هاش خودش برا فلج کردن آدم کافیه.این دوران هم تموم میشه باران … قوی باش مثل همیشه ***
    مانا *** براش دعا میکنم ***
    دختر نارنج و ترنج *** باران جان امیدوارم این روزا رو خوب تحمل کنیجک باحالی بود ***
    *** بابای عزیز باران……خوشحالم که حالشون خوبه. الان می دونم. الان می دونم که باران با همه ی سختی هایی که داره خیالش یه کمی از طرف بابا راحت تر از قبله…و این خوبه.. خیلی خوبه… ***

    پاسخ

نظر شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *