شش ماه که شد سه ماه ، عالم و آدم هم بیایند و بگویند که فرمالیته است و میخواستند زهر چشم بگیرند و به این راحتی ها نیست و خیلی ها سه ساله که قراردادشان سه ماهه است و آقای ی می خواسته انتقام بگیرد و اصلا خود ِ خدا هم بیاید پایین و بگوید مهم نیست ، آن اتفاقی که نباید توی من می افتاد ، افتاده.یک چیزی توی من تق صدا داد و شکست.اگر تا دیروز صبح همه ی ایمیل ها را تک تک چک می کردم و پیگیری می کردم، اگر با تک تک مشتری های زبان نفهم ِ مغز فندقی ِ تایلند روی اسکایپ و ام اس ان و اوو چانه می زدم تا خر فهمشان کنم ، اگر تا دیروز پشت تلفن با خنده و شوخی کارها را راه می انداختم ، هر چه بود تمام شد.هر چه انگیزه و انرژی و میل به کار بود ، همان دیروز توی من مرد و تمام شد.همین اول سال ، رسیدم به انرژی ته سال.حالا دیگر همه چیز این شرکت حال به هم زن شده.حالا که دور دور ِ تهمت و نا سزاست ، حالا که قضیه قضیه ی زهر چشم است ، حالا که قضیه قضیه ی سه ماهه است ، هر جوری فکر می کنم می بینم تمام شده ام.بدجوری محاصره شده ام ریمیا.امضا کردن ِ قرار داد یعنی قبول کردن ِ همه ی نارواهایی که حتی یک خط هم مدرک برایش ندارند.امضا نکردنم هم یعنی جا خالی دادن و دل ِ آقای ی و نامزدش را شاد کردن.دوراهی ِ بدی ست ریمیا.انگار خرده شده ام کف ِ زمین و تکه هایم گم شده اند.هیچ کس حالم را نمی داند ، نمی فهمد.قضیه قضیه ی کار نیست.همین حالا هم شاگرد خصوصی هایی که بهم زنگ می زنند را اوکی کنم ، می شود همین حقوق با نصف همین ساعت ِ کار. اما قضیه ی نامردی ست.قضیه ی زیر آب زدن است .قضیه ی خاله زنک بازی های مردک ِ بی همه چیز است.بد حالی ام ریمیا.بد جوری ام.بد چرکین ام.بد بغضی ام.بد خالی شده ام.چهار ساعت نشستن روی نیمکت ِ گهواره ای ِ رو به زمین ِ بازی ِ پارک ساعی هیچ از دردم کم نکرد.دلم می خواهد همین فردا نامه ی استعفایم را ایمیل کنم و دیگر پایم را هم این جا نگذارم.شده ام موضوع ِ پچ پچ ِ همه .اما خوبی اش این است که بعد از پچ پچ همه شان ته دلشان خوشحال می شوند که این اتفاق برای آن ها نیفتاده.هه.!تف به گور ِ همه ی نامردشان!بگذار هر غلطی دلشان می خواهد بکنند.اما دروغ های شان چی؟…زد و بند هایشان چی؟…جا بزنم که بگویند خوب کار نمی کرد و رفت؟.
بد حالی ام ریمیا.بد جوری ام.بد چرکین ام.بد بغضی ام.بد خالی شده ام…
دلم می خواهد همین حالا دوباره بروم روی همان نیمکت گهواره ای بنشینم شاید مغزم به کار بیفتد.شاید این دل لامصبم سبک شود.بد کردند ریمیا.هر چه که زدند ، آن قدر خوب جوری زدند و آن قدر خوب جایی زدند که مطمئنم اگر بدانند خودشان هم باورشان نمی شود…
بد حالی ام ریمیا…
…بد جوری ام…
…بد چرکین ام…
…بد بغضی ام…
یک نظر برای مطلب “بی حرف”
نظر شما چیست؟
قبلی: اولین آخر ِ هفته
بعدی: “ما”نترال نامه- سه
یونان *** اینها نان نیست که میخورند این جماعت، اینها خون دل ادمهایی مانند توست. اینها روزی نیست که میبرند برای زن و بچه اشان، اینها تف و لعنت هایی ست که حتی اگر تو هم نثارشان نکنی هستی نثارشان خواهد کرد، اینها برای این جماعت گمراه به منطق هستی نه برکتی دارد و نه خیری و اینها نمیدانند که : این جهان کوه است و فعل ما ندا!…امروز حق و حقوق تو را میخورند اما بیخبرند که هستی آوار میشود روی سرشان بزنگاهش که برسد. ..پس غم به دلت راه نده که تو طلبکار جهانی و انها بدهکار تو! اگر دلت قرص است به راه و رفتارت بگذار که دست و پا بزنند در تعفنی که برپا کرده اند! بگذار همه دستهای سیاه و لب و دهان متعفنشان را ببینند! ***
خروس *** به به چه خبر خوشی . از اینکه چند تا برده بزودی بدنیا میاد بسیار خرسندم امیدوارم سالم و قوی و کاری و تو سری خور و کم توقع باشند و شیش دونگ در اختیار . بفرما خون پاک آریایی تا سرد نشده؛بفرما بفرما ***
بهروز *** کوچه مان بن بست است … ***
دختر نارنج و ترنج *** به هم شاید، اما به شیش کللللی ربط دارن همه شون!!!!!حالا تو واقعا نی نی توی راه داری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ***