تا خرخره می خورد .آن قدر که گیلاس خالی شده اما هنوز دارد سر می کشد.با نخود فرنگی و قارچ.می گوید:” این هم شد مزه؟”…می گوید:” مزه ای نمانده توی زنده گی ام”.
توان از روی مبل بلند شدن را هم ندارد.دستش را می گیرد به دیوار و می رود تا اتاق خواب.می خواهد بخوابد .تا بخوابند همه ی این چند روز ِ جهنمی اش.دلش می خواهد تنها نباشد.اما “تنهایی” برنده است.همیشه.دلش می خواهد نخوابد.اما “خواب” همیشه برنده است.نه می خوابد و نه بیدار است.یک چیزی می شود توی همان مایه های گیلاس خالی را سرکشیدن.چهار صبح است که دستش را می کشد به جای خالی ِ کنارش که می بیند خالی نیست.بلند می شود می نشیند که:” تو کی هستی؟”.” من؟..دیشب؟…یادت نیست؟..خودت زنگ زدی که…”.حماقت اش یادش می آید.دوش و نفس حبس کردن زیر دوش و زار زار گریه کردن.گیج و منگ می آید سر ِ کار.منگ…آن قدر منگ که از جلوی حراست هم نمی تواند رد شود.کمی می ایستد و نگاهشان می کند که “صبح به خیر” .گیج..همان قدر که برای یک طبقه…پنج دقیقه منتظر آسانسور می ایستد.پشت میز و لبتاب روشن کردن و …چای داغ را چسباندن به صورت که “پس چرا خوب نمی شوم؟..چرا خرابی ام ساخته نمی شود پس؟…خوب نمی شوم چرا …” .و اینترنت وصل می شود و خروار خروار ایمیل و چای سرد می شود و منگی نمی پرد و هوا گرم نمی شود و خوب نمی شود و..
یک نظر برای مطلب “غِصّه”
نظر شما چیست؟
قبلی: اولین آخر ِ هفته
بعدی: “ما”نترال نامه- سه
دختر نارنج و ترنج *** آره……. من هم مطمئن بودم اما نه به دلیل سیاسی… یه اطمینان کامل به فرهادی. همون اعتمادی که وقتی توی بفتا جایزه رو نبرد باعث شد تعجب کنم.. منظورم این نیست که می دونستم، منظورم اینه که بهش حق می دادم.. اساسی هم حق می دادم… خوشحالم بعد از سال ها اسم ایران نه به خاطر ترور، نه برای انرژی هسته ای، نه برای تحریم و نه حتی برای اسلام برده شد… این بار ایران فرهنگ بود و هنر.. چیزی که مدت هاست یادم رفته بود ایرانی ها دارند. حتی من ِ ایرانی… فکر می کردم از یادها رفته توی این مملکت… خدا رو شکر که هست… خدا رو شکر… ***
امید *** قلم زیبایی داره این نویسنده تون مشتاق دیدار ***
خروس *** اسکار ارزشی نداره که. جایزه تمشک طلایی مهمه که اخراجی ها اونو میگیره. اگر هم ندن حقشو خوردن ***