کاش امروز یک دختر داشتم .از آن دخترهایی که تا گوشواره شان هم عروسک ِ کیتی است و می روند مهد کودک.تا بروم دنبال اش و ببرم اش سوپر استار تا حسابی بازی کند و بعد روی یک میز دو نفره بنشینیم و او ساندویچ اش را گاز بزند و من نگاه اش کنم و فکر کنم که چه قدر دوست اش دارم.بعد هم برویم خانه و با هم روی تخت بخوابیم …و بعد از ظهر بیدار شویم و با هم ژله با بستنی بخوریم و بعد اسباب بازی های اش را بیاورم و بنشینم کنارش و باهاش خاله بازی کنم.بعد یک سه پایه ی کوچک داشته باشد که بگذارم کنار سه پایه ی خودم و بنشینیم و حرف بزنیم و نقاشی کنیم.بعد یک دفعه آسمان رعد و برق بزند و شروع به باریدن کند و ما با هم بپریم پشت پنجره و بیرون را تماشا کنیم و همان وقت همه ی غم ِ عالم بریزد توی دل ِ من و آروز کنم که کاش لااقل دخترک ام توی این خراب شده به دنیا نمی آمد ، و کاش بتوانم بزنم زیر ِ همه چیز و …بعد نگاه کنم و ببینم که دخترکی ندارم و فقط سه پایه ی خودم است که گوشه ی اتاق افتاده و از این جور حس ها…!همین.در همین حد.همین یک روز.نه یک سال.نه نیم روز.همین یک روز ِ امروز ِ اولین روز ِ آذر.!
یک نظر برای مطلب “دخترم”
نظر شما چیست؟
قبلی: اولین آخر ِ هفته
بعدی: “ما”نترال نامه- سه
نام!؟ چیزی که تو نیستی …. *** به نام اونبسته ام به کس دلنبسته کس به من دلچو تخته پاره بر موجرها رها رها منز من هر آن که او دورچو دل به سینه نزدیکبه من هر آنکه نزدیکاز او جدا جدا من نه چشم دل به سویینه باده در سبوییکه تر کنم گلوییبه یاد آشنا من ستاره ها نهفته انددر آسمان ابریدلم گرفته ای دوستهوای گریه با من ***
دختر نارنج و ترنج *** پس بیماری بابا؟…. من براشون دعا می کنم. خیلی خیلی دعا می کنم و از صمیم قلب…….. ***