چند وقته توی این فکرم که پسورد ایمیل و مسنجر و بلاگ و فیس بوکم رو روی یه برگه بنویسم و بذارم توی یه پاکت و بذارم یه جایی که نه زیاد دم ِ دست باشه و نه خارج از دسترس.این طوری اگه اتفاقی برام بیفته ، کسی بی خبر نمی مونه!.نه این که من آدم مهمی باشم.نه.اما دوستایی دارم که همیشه هم مجازی بودند و هم خیلی مهم.دوستایی رو دارم که اندازه ی دنیا دوسشون دارم اما فقط توی فیسبوک ان.درست اندازه ی دنیای واقعیم ، دنیای مجازیمو بزرگ کردم .اون قدر بزگ که گاهی فکر می کنم جمعیتشون از دنیای این طرفم بیشتره.بعد فکر می کنم اگه پسورد این وبلاگم گم نشه ، شاید بعدا دخترم بتونه بیاد و توش بنویسه!..بعد می بینیم..خب من که بچه ندارم.پس کی بیاد و توش بنویسه؟ نه.به خاطر یه وبلاگ که آدم نباید حماقت کنه و بچه دار شه.نه.نمیدونم چرا یه چیزی ته دلم می گه که پسوردم به جای این که دست تو بیفته ، می افته دست برادرم .بعد از فکر این که چی بهش خواهد گذشت…اشک میاد توی چشمام و هی دعا می کنم که “نمیرم!”.نه چون از مرگ می ترسم ها…نه.چون فکر کردن به تو و برادرم توی اون شرایط ریز ریزم می کنه…
بعد دوباره ذهنم شروع می کنه به کار کردن که خب وقتی دوستام ببینن مثلا یه ماهه از من خبری نیست…احمق که نیستند…میفهمند یه چیزی شده .دیگه لازم به عذاب دادن ِ تو و برادرم و اومدن توی پیج های من نیست.شایدم همون بهتر باشه که پسورد برای همیشه شخصی بمونه .
به این ها که فکر می کنم ، سریع “http://www.futureme.org/” رو باز می کنم و شروع می کنم نامه نوشتن به همه ی اونایی که برام مهم اند و میفرستم به ده سال ِ بعدشون …یا شایدم بیست سال بعدشون و بعد یه نفس راحت می کشم و می گم:” امروز که زنده ام!”.
یک نظر برای مطلب “آینده ام کن”
نظر شما چیست؟
قبلی: اولین آخر ِ هفته
بعدی: “ما”نترال نامه- سه
جودی ابوت *** ***
سربه هوا *** الهی بمیرم!!! ببین چقدر اذیتت کرده که بعد از ۱۵ بار گفتن نزن تو گوشش بازم تو دلت مونده که بزنی!! خدا جوابشو بده!!! ***
آقای تار…خانم پود *** شما به تا رو پودهای زندگی خود فکر کنید…ما انها را برای شما گره میزنیم! ***