چند صباحی ست که یک “مُمانانوغ”* حسابی توی روزهایم پیدا کرده ام!..مُمانانوغ عبارتی به زبان فرانسوی ست که عبارت است از “مُمان “به معنای لحظه، (البته یک”ت” هم آخر کلمه داردکه بیکار است همیشه و خوانده نمی شود و من بهش می گویم “ت” بیکار و علاف !!! از این حروف های علاف و بیکار که سر کوچه نشسته اند و تسبیح می چرخانند دور انگشت شان، تا دلتان بخواهد توی کلمه های فرانسوی پیدا می کنید)
“آن” به معنای ..”آن” به معنای…مممم….راستش “آن” معنی ِ خاصی ندارد اما کلمه ی بسیار کلیدی و مهمی ست. در این جا به معنای ِ کسره است!… اصلا این جا که کلاس فرانسه نیست که بخواهم توضیح بدهیم که “آن” یعنی چه و این یعنی چه. این ها را هم فقط صرف ِ داخل پرانتز می گویم که بدانید زبان فرانسه ی سکسی چیست و چه حالی ست!…بله می گفتم…آخرین کلمه ی عبارت “عوق” هست که به معنای طلاست!!! ( نیازی به توضیح هیچ چیز نیست دیگر).
این ممانانوغ ها ( یا آن طور که پیش تر توضیح داده شد، زمان ها ی طلایی ) از زمانی شروع شد که کلاس های آقای نویسنده از روزانه به شبانه تغییر پیدا کرد و ساعت ِ خواب شبانه ی کایو از هشت به هفت ارتقا! در اولی بنده دستی نداشتم اما در دومی تقریبن به غیر از دست، همه ی هیکلم درگیر بود. البته که خواب ِ بیشتر ِ شب ، بچه ها را تپل و سالم می کند اما خدا خودش می داند که هدف من خالصن این نبود. خوابش را برای این، این طور تنظیم کردم که بتوانم وقتی خوابید بروم طبقه ی بیست و پنجم و زیر ِ سقف ِ شیشه ای ِ استخر مثل سگ ، دو ساعت شنا کنم تا ده کیلوی هنوز کم نشده را از خود بزدایم! اما خب آقای نویسنده که کلاسش شبانه شد، دیگر استخر و شنای شبانه ی به سان ِ سگ کنسل شد و به صبح های زود موکول شد و آن چه از این داستان باقی ماند یک کودک ِ آرام در خواب و سه چهارساعت وقت ِ طلایی شد!…چند روزش در کُمای این گذشت که “چه کنم و چه نکنم”…اما حالا که از کُما رسته ام، می دانم که مدیریت زمان، آن هم از نوع “مُمانانوغ” امری واجب و پسندیده است. می خواهم توی این ممانانوغ های متعلق به خود ِ خودم، وبلاگ بنویسم و سبزی پاک کنم و درد و دل کنم. می خواهم موبایل و اینستاگرام ِ کوفتی و استوری های صد تا یک غاز و تکراری اش را از خودم دور کنم و بنشینم و آیین نامه بخوانم و بروم و امتحان رانندگی بدهم. می خواهم یک دل سیر سریال و فیلم ببینم و کتاب های دیجیتال ِ انباشته شده ام را بخوانم. می خواهم بنشینم و خودم را پیدا کنم و ببینم که می خواهم بروم دانشگاه یا نه!…می خواهم بعد از این که خودم را پیدا کردم بدانم که چی اصلا باید بخوانم. می خواهم بنشینم و ناخن هایم را “مانی پدی تدی چدی بلی ملی ” کنم!!!!می خواهم اصلا بنشینم و کتاب ترجمه کنم!…شاید هم یک سایتی بزنم و پول در بیاورم مثلا! از این سایت ها که هیچ کس اول تحویلش نمی گیرد و بعدن خیلی گولاخ طور می شود!..نه اصلا می خواهم یک شب همه ی مُمانانوغ ِ عزیزم را بخوابم و بدین ترتیب چند ساعت به خواب ِ شبانه ام اضافه کنم و فردای ش روز بهتری باشد برایم. می خواهم بروم و شمع های م را دور تا دور ِ لبه ی وان حمام بچینم و غوطه ور شوم توی آب گرم و مجله ی در ِ پیت بخوانم!!!!…این ها فقط یک گوشه از برنامه ریزی های “وِی” برای مُمانانوغ های ِ متعلق به خودش بود. گوشه های دیگری هم وجود دارند که به مرور کشف می شوند و به عرصه ی اجرا خواهند رسید همین روزها.
آخرش را بخواهم پند و اندرزی تمام کنم این می شود که ممانانوغ های هررروزتان را پیدا کنید و برایش “دریابیدش”.
____________________________________________________
* moment en or
یک نظر برای مطلب “هشتگ مُمانانوغ”
نظر شما چیست؟
قبلی: دنیای بعد ِ تو…
بعدی: …شب چرا می کشد مرا…
سپیده *** خوشم آمد که فهمیدم! 🙂 *** پس بنویس . بیشتر بیشتر:)
هستی *** پس بنویس . بیشتر بیشتر:) *** پیداشون کن. همه دارن.:)
سیمین *** چه ممانانوغ های خوبی. خوش به سعادتت که پیدایشان کردی. چقدر خوبه که دوباره می نویسی عزیزم. *** نوش جون هرکی که پیداشون کنه.:)
رافائل *** پیداشون کن. همه دارن.:) *** بگرد و دریابشون:)
زهرا *** چه خوب! نوش جان این لحظه های طلایی… *** باید بجنبیم خب. ینی میشه؟؟؟؟؟:(
سربه هوا *** نوش جون هرکی که پیداشون کنه.:) *** ؛)
*** چه خوب. این عالیه. منم باید بگردم و پیداشون کنم. ***
*** بگرد و دریابشون:) ***
*** ۷۰ درصد کارهایی که منم میخوام تو ممانانوغ هام(!) بکنم شبیه تو بود باران جانم… ولی که هعی تا به خودم بیام وقت طلاییم سپری شده! ***
*** باید بجنبیم خب. ینی میشه؟؟؟؟؟:( ***
*** چه خوبه که خوبی♥♥♥ ***
*** ؛) ***