comme une aubergine

کاش می شد گذاشت اش توی سبد و کلی بهش نمک زد…تا همه ی تلخی هاش قطره قطره بیان بیرون…
____________________________________________________
پ.ن.۱.بچه که بودم مادر بزرگم ، یه همسایه داشت که همیشه فکر می کردم اسمش “بادمجونه!”. چند وقت پیش از مادر بزرگم پرسیدم:” راستی بادمجون خانم چی شد؟” ..مادربزرگم اونقدر خندید که اشک از چشماش اومد.!..تازه فهمیدم اسم خانومه “بادام خانم ” بوده که بعضی ها که خیلی دوسش داشتند صداش می کردند”بادام جون”!

یک نظر برای مطلب “comme une aubergine”

  1. ناشناس

    محمد *** گاهی همانقدر که زنده ایم می میریم٬ گاهی همانقدر که می میریم زنده ایم … گاهی هم هیچ تناسبی نیست بین این دو. مهم این است که مرگ راه خودش را می رود و زندگی هم باید راه خودش را برود.سایه خدا بر سر هر دویشان *** به نظرم مرگ ِ بعضیاست که ترسناکه…مرگ بعضیا انگار بیشتر آرامه تا ترسناک!..نمیدونم…
    نازی *** روحش شاد. اما تو چطور شد که دیگه نترسیدی؟ من هنوز عین مرگ از مرگ می ترسم. ***
    خروس *** به نظرم مرگ ِ بعضیاست که ترسناکه…مرگ بعضیا انگار بیشتر آرامه تا ترسناک!..نمیدونم… ***
    بهروز *** نمایشنامه رو این جوری نوشتن. مجبوریم بازی کنیم. عموی تو دیگه مجبور نیست تو این سن بازی کنه. آخر بازی هم واسه بازیمون کف میرنند یا خمیازه میکشن. من برم واسه تنظیم میزانسن خودم. هر چی کمتر بهم نخ وصل باشه راضی ترم ***
    نسل سوخته *** در آرامش باشن ***
    مینروا *** آدم ها همه می میرند.اما بعضی ها کم می میرند…بعضی ها زیاد و بعضی ها شدید می میرند.گاهی فکر میکنم که میشه وقتی که من رفتم اونقدر آروم و بیصدا باشه که آب از آب تکون نخوره و بقیه آرامششون بهم نخوره؟ نوشته ات منو یاد وصیت نامه ام انداختچند پوند تی ان تی و بنگ و تمام!یاد روزهای جنگ که هرروزش داشتیم میرفتیم و نرفتیم به خیر ولی تا وقتی مرگی هست باید به یاد وجود مرگ از زندگی لذت بردلذت ببر جوون ***
    *** کاش سه چی بود که بعضی از پست هارو بوک مارک میکرد آدم. ***

    پاسخ

نظر شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *