قصه های من و تاکسی!

راننده : بفرمایید خانم بقیه ی پولتون..مراقب سکه باشید.
من : مرسی( در حالی که سعی می کنم سکه نیفته)
راننده: …خانم…اون ناخن منه دارین فشار می دیدن..سکه لای اسکناسه!
من : !@#؟؟؟
______________________
ناخن ِ آدم ها گاهی مثه سکه سرده ریمیا!

یک نظر برای مطلب “قصه های من و تاکسی!”

  1. ناشناس

    ایرج *** باران اسم قشنگیهیعنی اصولا باران قشنگهمثل دختر من *** حتما لازمه آپدیت کنم تا نمیرم! حتی چرند ترین حرفامو…
    ستاره *** چی بگم والا اسلام رو به خطر انداختی… *** مرده هایی که از همه ی بدن..دیرتر می میرند!!!
    داداشی کولی *** هه هه هه ! حالت خوبه بارون؟ حتما لازمه آپ دیت کنی ؟ ریمیا رو انگار خیلی وقته گم اش کردی ها . ***
    بهروز *** حتما لازمه آپدیت کنم تا نمیرم! حتی چرند ترین حرفامو… ***
    *** واسه همینه که ناخونا بی درد بریده می شن ، سردن . ***
    *** مرده هایی که از همه ی بدن..دیرتر می میرند!!! ***

    پاسخ

نظر شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *