راننده : بفرمایید خانم بقیه ی پولتون..مراقب سکه باشید.
من : مرسی( در حالی که سعی می کنم سکه نیفته)
راننده: …خانم…اون ناخن منه دارین فشار می دیدن..سکه لای اسکناسه!
من : !@#؟؟؟
______________________
ناخن ِ آدم ها گاهی مثه سکه سرده ریمیا!
یک نظر برای مطلب “قصه های من و تاکسی!”
نظر شما چیست؟
قبلی: اولین آخر ِ هفته
بعدی: “ما”نترال نامه- سه
ایرج *** باران اسم قشنگیهیعنی اصولا باران قشنگهمثل دختر من *** حتما لازمه آپدیت کنم تا نمیرم! حتی چرند ترین حرفامو…
ستاره *** چی بگم والا اسلام رو به خطر انداختی… *** مرده هایی که از همه ی بدن..دیرتر می میرند!!!
داداشی کولی *** هه هه هه ! حالت خوبه بارون؟ حتما لازمه آپ دیت کنی ؟ ریمیا رو انگار خیلی وقته گم اش کردی ها . ***
بهروز *** حتما لازمه آپدیت کنم تا نمیرم! حتی چرند ترین حرفامو… ***
*** واسه همینه که ناخونا بی درد بریده می شن ، سردن . ***
*** مرده هایی که از همه ی بدن..دیرتر می میرند!!! ***