؟ !

ـدینگ دینگ!
اساتید کنجکاو: ـ باران موبایل ات…برات مسیج اومد.
ـ نه..این مسیج نیست.صدای زنگشه!
اساتید کنجکاو: واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا…بچه ها یعنی باران خوب می شه؟
ـ سلام باران جون..زنگ زدم بگم که اصلا نگران فردا نباش…هر چی قسمت باشه همون می شه…تو سعی خودتو کردی…دیگه نگران بقیه اش نباش.اگه شد که چه بهتر…اما اگه نشد…تو چیزی رو از دست نمی دی..همین جوریش هم…از همه جلوتری…البته می دونم چه قد فردا برات مهمه…اما عزیز دلم…مطمئن باش که تو تا اون جایی که می تونستی تلاش کردی..این روزا هم اوضاع خیلی بد شده…البته فردا نقش تعیین کننده ای توی زنده گیت داره…اما خب…نه اول دنیاست…نه آخر دنیا…می دونم الان چه حسی داری…چه قد نگرانی..تو رو خدا این قد نگران نباش..جون من…الهی قربونت برم…سیگارم نکش…آخه از تو بعیده ..نا سلامتی تو واسه خودت یه پا مربی هستی..الهی درد و بلات بخوره تو سرم..تو رو خدا….
به این جا که رسید دیدم بد جوری دارد خودش را به در و دیوار می کوبد…با یک حرکت ووشو گونه…همه ی علامت های تعجب و سوال را بلعیدم و گفتم:
ـ_ .ها؟..
..و این تنها آوایی بود که توانست از بین آن همه علامت تعجب و سوال توی بدن ام دلاورانه خودش را به لب های مبارک ام برساند و جاری شود ..
ـ الهی بمیرم..حتی صدات هم در نمیاد.آخه چرا با خودت این جوری می کنی..حالا امسال قبول نشدی…سال دیگه…تو حالا حالا ها وقت داری…بعدشم تو که اصلا معلوم نیست ایران بمونی..پس دیگه ارشد قبول شدن یا نشدن ات چه فرقی داره؟؟…
ـ ارشد؟؟!
البته این کلمه به زبان ام جاری نشد.نه..آن قدر ها هم ارشد نبود که بتواند از پس آن همه علامت تعجب و سوال و ویرگول خودش را بیرون بکشد.این کلمه…در همان اعماق وجودم خفه شد و من فقط…طنین انعکاس فریادش را وقتی غرق می شد…شنیدم…باز هم همان آوای حماقت بود که خودش را بالا کشید و بر زبان جاری شد…
ـ_ ها؟
ـ باران جان..من دیگه مزاحم نمی شم…انگار حالت خیلی خوب نیست..بعدا زنگ می زنم عزیزم.مواظب خودت باش…ایشالا قبول می شی.بای
از توصیف چهره ی خود عاجزم..
ـ_.فردا؟؟..ارشد؟؟…چه جَلَب!…کی؟..کجا؟..چی شد؟..مگه من ثبت نام کردم؟..وااای…چه تعیین کننده!..چه مشتاق..چه همیشه در مسیر…چه مهیج…کارتش چی می شه؟..اینترنتی.؟؟..جل الخالق..سازمان سنجش و این اداها؟…چه نیکو!…چه بسیار …
البته این سخنان هم در همان اعماق خفه شدند و باز همان آوای شجاع و غیور خودش را به زبان رساند و از آن جا جاری شد که…
ـ ها؟؟؟؟

یک نظر برای مطلب “؟ !”

نظر شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *