با افتادن اولین دانه ی برف روی صورت ام
…تر ک می خو ر م…
سرم را به طرف
آسمان بلند می کنم…
یک دانه ی دیگر روی بینی ام می افتد و…
یک ترک دیگر..
…برف تند می شود…و ترک هایی که روی بدن من با برخورد هر دانه ی برف د رست می شوند..بیشتر و
عمیق تر…
درست وسط میدان محسنی ایستاده ام ..
خرده های بدنم شروع به ریختن می کنند …
برف آن قدر شدید است که تکه هایم را گم می کنم…
دولا می شوم تا تکه ی لب ام را بردارم..قلب ام مثل قندیل کنده می شود و ..
می افتد…
هزاران تکه..
.هزاران دانه ی برف.. .هزاران قلب…
باد می آید…و تکه های من را …
به همه جا می برد…
اتاق ام روی بام تهران… خانه مان….. کوچه پس کوچه های پاسداران …تجریش…
ولیعصر…
شهرک غرب… ستارخان… تهرانسر.. .نقاشی روی بشقاب هایم…
شهر کتاب ونک…
گیتار…زبان… کلاس امروز..
.لیلا…رقص…ندا…دونات..
نازی…………… نازی.. نازی..
ستارخان…
.ویلای بومهن…
هری که پدرش بولداگ بوده… دیسی که از قلاده بدش می آید…
دنیس که دل اش به بودن ما خوش است و رقصیدن سگ وار من را …آدم وار تماشا می کند…
مداد رنگی های پخش شده روی زمین کنار تراس…
ریدرز دایجست خوندن توی کافی شاپی که برای ام..خالی است…
بالا آوردن همه ی این دو هفته و… بغل کردن تو … و آرام گرفتن بین بازوهای تو ..و بو کردن تو ……و نفس راحتی کشیدن …
تکه تکه هایم همه جای تهران است…
تکه هایم درد می کنند…
بغض ام می گیرد از این همه تکه در یک ثانیه…
صدای بوق ماشین…
ـ ؛ باراااااااااااااااااان..خوابی؟؟؟.چرا وسط میدون وایسادی؟؟؟؟؟…بیا اون ور…نمی تونم این جا وایسم…برو اون ور خیابون…دور می زنم….
نفس ام تکه تکه شده…سوار ماشین می شوم.
به مات و مبهوت بودن ام می خندند..
شارژ موبایل ام تمام می شود…و …
من و این همه…تکه…
تکه تکه تکه تکه
من و این کوله پشتی ی صورتی ام..که تکه هایم در آن جا نمی شوند…
بغض ام می گیرد از این ذهن مرموز که در هر لایه اش…هزار چم و خم دارد….
خسته می شوم از هجوم این همه دانه ی برف..که با هر کدام ترک می خورم….و…هیچ می شوم…
یک نظر برای مطلب “”
نظر شما چیست؟
قبلی: اولین آخر ِ هفته
بعدی: “ما”نترال نامه- سه
بدون مرز *** و من تمام تکه های تو را قاب میگیرم…از همان تکه که سر به هوا بودی در یک شب چراغانی تا همین تکه ی امروز که باز سر به هوا بودی در یک روز برفی و بارانی….من تو را قاب میگیرم…بتوانم میگیریم…میان چشمانم تو را قاب می گیریم ***