از آن صبح هایی بود که بیدار نمی شد و کم کم داشت دیرم می شد. همان طور که لباس می پوشیدم شروع به خواندن ترانه های مورد علاقه اش کردم بلند بلند. پنج تا میمونی که روی تخت ورجه ورجه می کنند و یکی یکی می افتند پایین و سرشان به جایی می خورد!…یا آن پرنده ی مهربانی که با وجود مهربانی ش پرهای همه جای ش را می کنیم!( هنوز نمی فهمم چرا این قدر بعضی از ترانه های محبوب بچه ها، خشن و بی رحمانه و بی مفهوم هستند). یکی یکی ترانه ادامه مطلب