تفالیات!
روزهای “شب ِ امتحانی” تمام شد. راست ش را بخواهم بگویم هنوز جای شان درد می کند! . هنوز حال و روزم سر جای ش نیامده. تابستان ، همین هفته ی پیش از راه رسید و امشب ِ بارانی، شبیه آن شب های خنک ِ آخر ِ تابستان است که بوی پاییز می آورد. کایو خوابید و یک راست رفتم توی تراس و این چند شب را یک دل سیر اشک ریختم. چند شبی که آقای نویسنده از اولین روزهای کاری اش برمی گردد خانه و خستگی از موهای سرش هم می چکد!. این اولین ادامه مطلب