هیچ وقت دیر نیست برای آمدنت….
تا در مطب را باز کردم هر دو منشی اول با دهان باز نگاهم کردند و بعد هم هردو هم زمان با خنده گفتند:” بازم تو؟”. خودم هم خنده ام گرفت.کمی نشستم تا نفسم تازه شود. از بیمارستان تا مطب را سراسیمه رفته بودم که نتیجه ی سونوگرافی را قبل ازین که دکتر برود نشانش بدهم و تکلیفم معلوم شود. منشی ها کمی سر به سرم گذاشتند و حال و هوایم عوض شد. نوبتم که شد، دکتر هم با لبخند وارد اتاقش شد و گفت :” مادر ِ خسته و بچه ی لجباز!”. گفتم:” خسته ادامه مطلب