هیچ کس نیست.همه رفته اند ماموریت.ماموریت خانم میم ، گل خریدن برای مراسم چهلم برادر بیست ساله شان است.ماموریت آقای ف.رفتن به عسلویه و چک کردن کارخانه است.ماموریت خانم ر ، ناهار با خواستگار محترمشان است.ماموریت آقای ی.هم تجدید دیدار با خانواده ی محترمشان در شیراز ه…و ماموریت آقای ق.هم تجدید دیدار با خانواده ی محترم شان است( که البته مطمئنم محترم تر از خانواده ی آقای ی.است که در شیراز زنده گی می کنند.نا سلامتی “دبی” جای محترمی است.کشور کشور محترمی شده.دقت کرده ای ریمیا؟) . خلاصه که سکوت است و من و..صدای تلفن ادامه مطلب

مدیر عامل محترم در اسکایپ برای من پیغام فرستاد که ؛سرتون شلوغه؟؛

پرسید : چند سال داری؟ و من بعد از مکثی طولانی جواب دادم:بیست و…..هفت! آخر باید همه ی آن سال ها را مرور می کردم!

من زاده ی امروز و دیروز نیستم… من زاده ی کمی قبل تر از امروزم.. و برایم این “آینده” ای که از آن حرف می زنید…معنایی ندارد.. چرا که من زنده ی تنها “کمی” بعد تر امروزم …و سهم من همان”کمی” است!… سهم مرا باز گردانید! کمی قبل تر از امروز……باید زبان انگلیسی می خواندم تا بتوانم” بمانم” و زنده گی کنم .زبان انگلیسی می خواندم تا بتوانم زبان ِ شاگردانم را بفهمم . و امروز کمی بعد تر از دیروز.. باید زبان فرانسه بخوانم تا بتوانم “بروم “و زنده گی کنم.زبان فرانسه می خوانم ادامه مطلب

/*معلق ام.معلق تر از همیشه.پر از حرف و قصه و طرح و حرکت کاش این نقطه، نقطه ی کور نباشه .و کاش اگر چاله _________________________________________________________________ پ.ن.۱.تنها اتقاق خوب این روزها این کبوتریه که پشت پنجره تخم گذاشته و …من دلم _________________________________________________________________ پ.ن.۲.امروز فیش حقوقیمو دادن.نوشته __________________________________________________________________ پ.ن.۳.امروز سر ِ کلاس فرانسه خوابم برد!…گردنم افتاد!..و بعدش تا از خواب پریدم __________________________________________________________________

نوشتم… و نوشتم.. ..دکمه ی انتشار رو زدم! ؛ وقت شما تمام شده است؛..دوباره کلمه ی عبور را وارد کنید!!!! لعنت به همه ی اونایی که همه چیز رو سهمیه بندی کردن!..حتی ثانیه ها رو! لعنت به من..که یادم می ره..از همه چیز باید بک آپ گرفت…حتی خاطره ها!

the proffessor was teaching.she was sitting on the last row .I turned back…and handed her a Note.and that was the time we started sharing everthing . we were the best three ever … me..Bahar..and Narsis.I was called the english girl..Bahar was called.the trendy girl…and she was called..”the boook worm”..as she was always reading sth we were the best three ever and then we graduated..all 3 together..and a year.after ..I got married…Bahar and Narsis came to my house and brought me a wedding present… and the next year..Bahar got married… so narsis and I went to ادامه مطلب

came back home at 9pm..after a long and hectic day……and then .. watching the “SHOW” of the invalid confessions..left nothing but tears and silence in my room.picturing the tortures and the suffers that they had been under…didn let me to blink an eye last night the world will definetly remember this unjust trial…and besides…Even Galilei was forced to confess in a so-called “JUST” trial that ” the earth is Flat”!!!!!!!!…l

it all happened last night as soon as the clock stretched up its hands to rest for a while after its 12-hour work “the flag man of the Time” …. my spell broke down n I turned into myself again and today passed through this thought..that,,”Can I really do these all together in my life?”…l and I just got my answer when saw myself carrying “Cafe Creme ” book ..with one hand my Lorca Book…the same hand my dvds…_again the same hand..in a total pain..and with the accompany of difficulty and some potatoes and tomatoes..and ادامه مطلب

بعضی از روزها ..مثل امروز…درست مثل همدیگر از خواب بیدار می شویم. ــ صبح به خیر ـ صبح به خیر ـ خوب خوابیدی؟ ـ نه. ـ منم همین طور. ـ امروز حوصله ندارم…کسل ام…دوست ندارم حرف بزنم.. ـ منم همین طور…دلم می خواد امروز ساکت باشم. ـ اوکی ـاوکی و درست همین روزهاست که آن رگ ِ مرموز ِ وقت تلف کردن ام عود می کند و خدا می داند که چه دردی می گیرد.عجیب دل ام می خواهد توی این روزهای بی رنگ…یک دوست دختر داشته باشم..یک دوست دختر…که ارزش واقعی زمان را بداند ادامه مطلب