/* آلمان ، آرژانتین ..ابدارخانه ی موسسه. ، سعید و سماجت هایش برای دیدن مسابقه و نهیب های هراز گاه ، خانم کاشفی که عاشق شیطنت های سعید شده و خودش هم دل توی دل اش نبود که کلاس را کنسل امید که روی ارژانتین شرط بسته بود و کارد می زدی به .اون آقای استاد بد لهجه که فرانسه را با لهجه ی همه جایی من و آن همه حال خراب ام ، اما خندیدن و تماشای فوتبال با کسانی که شاید _____________________________________________________________ ـ مرسی ـ .مارادونا چهارتا مشت خورد . ـ.نه این که ادامه مطلب

این جا بهترین جای دنیاست. بین تخت و دیوار. خلوت..خنک و تاریک. من حاضرم الان همه چیزم رو بدم تا چشمامو ببندم و وقتی باز می کنم این جا باشم… یعنی بهترین جای دنیا.. هوا گرم و لشه.کارخونه شات داونه.ادما عبوس ان… بهترین جای دنیا کجاست؟

دلم می خواهد رنگ پوستم تغییر کند.(خدا بیامرزد مایکل جکسون را.از سیاه و فرفری ، سفید و صاف شد.حکایت حکایت ماست..منتها بر عکس اش.). دوست دارم مثل ته دیگ سوخته شوم.برایم هم اصلا مهم نیست که با این موهای فرفری و گنده …مثل افریقایی ها شوم. اما.. اما… هر کاری می کنم و هر جای خودم را نیشگون می گیرم و هر جوری با خودم راه می روم و حرف می زنم..نمی توانم با این قضیه کنار بیایم که باید کنار آن دخترکان زیبا دراز بکشم و به خودم انواع روغن ، از جمله روغن ادامه مطلب

اگه زبونم لق شه و بیفته از دهنم بیرون چی؟ اگه یه زنبور خرمایی بره توی سوراخ دماغ راستم چی؟…اگه یه هو یه کامیون بیاد توی ساختمون چی؟..اگه یه دفعه یه موجود فضایی بیاد بشینه رو سرم چی؟…اگه یه دفعه حس کنم یه سوسک توی کفشمه چی؟…اگه یه پوست تخمه ی افتابگردون چسبیده باشه به دندون جلوییم و هی هم با اون ریخت بخندم ؟…اگه دل پیچه بگیرم؟..اگه اسانسور ول بشه و بیفته؟…اگه موقع انداختن این پام روی اون پام کفشم از پنجره بیفته بیرون؟..اگه یه دفعه بگن دوربین مخفی بوده؟..اگه دو بگیرم؟..اگه یه دونه ادامه مطلب

جلسه ی دوم یا سوم بود.تنها چیزی که از تو میدانستم این بود که دیر می ایی ، موهایت را مثل من شانه نمی کنی و روسری های رنگی رنگی سرت می کنی و اسمت “نوید” است. استاد برای این که تمرین جمله هایی که یاد گرفته ایم را بکند رو کرد به من و گفت:” باران..مجرد یا متاهل؟” _ متاهل. _ جدی؟…بچه ؟ شیطنتم گل کرد و گفتم :”اره”. همه برگشتند و نگاهم کردند.گفت:” اسمش؟” گفتم ” باران”.همه خندیدند.استاد گفت:” یعنی هم اسم خودت؟” .گفتم:” بله.خب مگه اشکالی داره؟”.استاد با تعجب نگاهی کرد و ادامه مطلب

نه به آبی‌ها دل خواهم بستنه به دریا-پریانی که سر از خاک به در می‌آرندو در آن تابش تنهایی ماهی‌گیرانمی‌فشانند فسون از سر گیسوهاشان.هم‌چنان خواهم راند.هم‌چنان خواهم خواند:”دور باید شد، دور.”

این روزها ازدواج …کثیف ترین اتفاقی است که ممکن است برای یک رابطه ی عاشقانه اتفاق بیفتد. شما چه طور؟

با صدای آخرین ناله ی موبایلم که برای شارژر ، به نفس نفس افتاده از خواب می پرم.عرق کرده ام.دستم را به پیشانی ام که موهایم از قطره های عرق به ان چسبیده اند می کشم.به ان طرف تخت نگاه می کنم.مثل خیلی وقت ها ، نیست.سرم را به ان طرف بر می گردانم و ساعت را نگاه می کنم.دو.بدون ذره ای تامل از تخت پایین و بدون این که لباسم را در بیاورم به سمت حمام می روم.شیر آب گرم و سرد را تا آخر باز می کنم و کنار وان روی زمین می ادامه مطلب

هُر هُر ِ شعله های فلر توی شب… گل آویز شدن ِ بوی گاز و بوی دریا… کارگرهای سایت…که انگار همیشه گرسنه اند… راننده ای که از هیبت و صدای هواپیما می ترسد و من را صد ها متر آن طرف تر پیاده می کند.. هتل شیرینو با آبی که “شیرینو” نیست بیسکویت لکسوز…کافه های دیویدف…اجیل تایلندی و… خاکی که زیرش طلاست و روی اش “غم”.

ساعت ۶.خانه ـصبح به خیر ـ صبح به خیر ساعت ۷.گاندی ـمواظب خودت باش ـ تو هم. ساعت ۸:۳۰. خانه.دوباره. سلام.خسته نباشی. ـ سلام.تو هم. ـ کلاس خوب بود؟ ـاره.الان شام می خوری؟ ـ اره مرسی.یه کم پیشم بشین. ـ باشه. … ساعت ۹. ـمرسی.خوشمزه بود. ـ خواهش می کنم. ساعت ۱۰. ـ من میرم یه کم کتاب بخونم و بعدش می خوابم. ـ باشه.شب به خیر. ـ شب به خیر ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ پ.ن.۱.نترسید…نترسید…ما همه خسته هستیم! پ.ن.۲.قراره امروز…مثه اون وقتا چسبید.و مثه اون وقتا وقتی خدافظی کردی..بغضم گرفت و دلم میخواست برگردی. پ.ن.۳.این روزای کش ادامه مطلب