یه چیزایی رو نمیتونی از ذهنت بیرون کنی.یه چیزایی رو هم دیگه نمیتونی داشته باشی.قبول کن.هیچ جوری. مثلا این که یک ساعت واسه خودت می خوای تنهایی بشینی روی مبل و موزیک گوش بدی و سیگار بکشی و کوکای تگری بخوری و به هیچچچچچچچچچچچچچچچی فکر نکنی…اما مدام چشم ات به اون گوشه ی خونه است که خاک جمع شده و آخرشم می ری طرف جاروبرقی و گند می زنی به تنهایی و سیگار و کوک و …همه ی تنهایی ِ نداشته ات!

امتحان خاصیتی عجیب در گند زدن به همه چیز داره.به هوای ابری و بارونی…به حال خوب…به ساعت سه تعطیل شدن…به همه چیز. در تعجب ام ازین پدیده که این قدر همه چیز رو خر -وار تحت تاثیر قرار می ده!…در عجب ام… فقط دلم وقتی خنک می شه که یادم می افته در هستی پدیده ای خرکی-وار تر ، در پاسخ به پیدایش ِ امتحان بوجود اومده و آن چیزی نیست جز تقلب (ع)!

….. …….. ……حوالی . …… …… … ……. …. … …. …گم…. ….. …. …. …… پیدابعد… …. ….. …. .. .. … . .. …. …؟….!….. … … …. …. …میدان؟؟.. ….. …. …. ! …نه…نه… دوباره گم… …. … … …. … …. … ……. … .. .. و … … … … … ….. ……؟ …..سخت…. … ….. … . ………. ……….. ….. ………….. …. …، و….آن هم! … … ….(….).. شاید!

راننده : بفرمایید خانم بقیه ی پولتون..مراقب سکه باشید. من : مرسی( در حالی که سعی می کنم سکه نیفته) راننده: …خانم…اون ناخن منه دارین فشار می دیدن..سکه لای اسکناسه! من : !@#؟؟؟ ______________________ ناخن ِ آدم ها گاهی مثه سکه سرده ریمیا!

می نشیند و می گوید: ” آقا من سه نفر حساب می کنم!”.صندلی ِ قهوه ای ِ جلو که پر بود .عقب هم که من نشسته بودم.با تعجب نگاه اش می کنم.کراوات ِ خوش رنگ اش به چشم های خوابالودم انگار جان می دهد..یک جور رنگ ِ جادویی که باید کلی فکر کنی که چه رنگ هایی با هم ترکیب شده اند. با لبخند می گوید :” .شما خیلی شبیه ِ خانوم ِ برادرم هستین!”.نمیدانم چرا از آن پوزخند های مسخره می زنم.از همان هایی که انگار می گویم ” هه!”.دست اش را جلو می ادامه مطلب

مرحله ی یک: تا حالا یه دستمال کاغذی ِ دو لایه رو توی یه لیوان آب انداختی؟…دیدی چه طور شل و کرخت و جو زده و مبهوت و وارفته می شه و دیگه هیچ شباهتی به اون چیزی که یه لحظه ی پیش بوده نداره؟… مرحله ی دو: بعد شده دوباره همونو از لیوان در بیاری و بذاری آروم آروم خشک شه؟؟…دیدی چه طوری مثل سنگ ، سفت و عبوس و محکم و مچاله می شه و دیگه هیچ ِ هیچ شباهتی به اون چیزی که یه لحظه و دو لحظه ی پیش بوده نداره؟ ادامه مطلب

این جا انگار همان اتاق است همان اتاق ِ من که تا صبح بیداری های من را دیده… همان اتاقی که اشک ها و لبخند های من را دیده.. همان اتاقی که همیشه ی خدا درش بسته بوده … و این جا گویا همان خانه است همان خانه ای که روزگاری برایم همه چیز بود…جز خانه! و این زن ِ آرام… هم همان مادر است ..مادر ِ چهارسال پیش و گر یه های اش… و این مرد که در سکوت تلویزیون تماشا می کند ..همان پدر.پدر ِ من.پدر ِ آن سال و فریادهای اش. و ادامه مطلب

خودم دیدم ریمیا.با چشمای خودم. مَرد ، دختر رو کشید طرف خودش و بغل اش کرد . دستشو برد توی موهاش و گردنشو هزار بار بوسید .چونه ی دختر رو گرفت و و سرشو برد طرف ِ صورت ِ اون و و لباشو … بعد که دختر به جنون رسید ، مَرد ساعتشو نگاه کرد و یاد ِ چیزی افتاد و رفت.! دختر هم همون جا مُرد! با چشمای خودم دیدم! ____________________________________________ این اهنگه افتاده تو سرم ، بیرون نمی ره… He found me” He held meHe took meAnd then againHe kissed meHe touched meHe ادامه مطلب

من ِ خسته ی دیشب بعد از دیروز ِ طولانی و سنگین و عجیب بعد از دیروز ِ بدون ناهار و صبحانه بعد از دیروز ِ پر از استرس و نگرانی بعد از سه ساعت تصحیح کردن ِ برگه های KET و خوندن ِ رایتینگ های عجیب و غریب بچه ها و معذرت خواهی از تک تک ِ کسایی که دو ساعت پشت در ِ موسسه ایستاده بودند تا نتیجه شونو بگیرن و بعدش هم بدون ِ این که حتی فرصت یه نفس عمیق داشته باشم ، یه راست رفتن سر ِ کلاس … بعد ادامه مطلب