“همیشه خوب” ِ من. بیا و این یک بار ” خوب” بودن را فراموش کن و “همیشه ” باش! نمیشود؟
ماه: اردیبهشت ۱۳۹۵
+google buzz
می گه :”باران ، من هروقت میام توی نت تو هستی …چیکار می کنی؟” می گم : ” می بازم … می پلاسم…!” جفتمون می ریم توی فکر!
فعلا ترنج!
همه چیز خیلی اتفاقی ، اتفاق افتاد.درست وقتی که از صرافت داشتن ِ تو افتاده بودم.جر و بحث آقای “ی” و مرخصی گرفتن ِ من برای این که قضیه همان جا تمام شود و …دیدن آن ایمیل ، درست لحظه ی شات داون و …یک ساعته خودم را به تو رساندن و … اوردن و امدن ات . هنوز کمی غریبیم.این را هم من خوب حس می کنم و هم تو.شاید برای عوض کردن ِ دنیای ات زیادی کوچکی.اما خب …ما آدم ها چنین موجودات پلیدی هستیم . محبت های خیالی و زورکی و خرکی ادامه مطلب
BEWARE
پ.ن.۱.برو اون پروردگارت رو سپاس کن ، که امروز هوا ابره و بارون میاد و ماهی حالش خوبه و خودم قراره امروز بعد از کلاس برم همه ی حقوقم رو ظرف یک ساعت ، خرج ِ قر و فرم بکنم!!!و الا کاری می کردم که پیش همون پروردگارت به جای “سپاس” ، “توبه” کنی. پ.ن.۲.کاش می شد امروز مثل اون کارتون دوران کودکی که اسمش یادم نیست ، یه کاغذ بچسبونم به پشتم و روش بنویسم” گاز می گیرم!”!!! پ.ن.۳. حالا هی فک بزن…من که حواسم نیست.دارم وبلاگ می نویسم!…ببخشید یه کم بمیر تا نوشتنم ادامه مطلب
سیاه
این داستان دخترکی ست که یازده انگشت داشت.و نه تنها یازده انگشت ، که یازده ناخن.و تازه فکرش را بکن که همه ی آن ها هم همراهش نبودند.یکی از انگشت های اش ، پیش یک مرد بود.یک مرد که یازده انگشت داشت..و نه تنها یازده انگشت…که یازده ناخن__________________________________________________________پ.ن.۱.این قصّک رو یه نفر توی ِ یه برگ از یه دفترچه یادداشت ِ آبی یا نارنجی یا زرد ….شایدم سبز رنگ به زور جا داده بود! پ.ن.۲.واقعا به چی فکر می کرده؟!پ.ن.۳. این نقاشیه هم ضمیمه اش بود! نمیدونم کار ِ نقاش این قدر خوب بوده در ادامه مطلب
آینده ام کن
چند وقته توی این فکرم که پسورد ایمیل و مسنجر و بلاگ و فیس بوکم رو روی یه برگه بنویسم و بذارم توی یه پاکت و بذارم یه جایی که نه زیاد دم ِ دست باشه و نه خارج از دسترس.این طوری اگه اتفاقی برام بیفته ، کسی بی خبر نمی مونه!.نه این که من آدم مهمی باشم.نه.اما دوستایی دارم که همیشه هم مجازی بودند و هم خیلی مهم.دوستایی رو دارم که اندازه ی دنیا دوسشون دارم اما فقط توی فیسبوک ان.درست اندازه ی دنیای واقعیم ، دنیای مجازیمو بزرگ کردم .اون قدر بزگ که ادامه مطلب
کوووووووووول
نزن تو گوش اش…نزن تو گوش اش…نزن تو گوش اش….نزن تو گوش اش….نزن تو گوش اش ….نزن تو گوش اش …نه….نزن تو گوش اش….نزن تو گوش اش…نزن تو گوش اش…کووول باش…کوووول باش…نزن تو گوش اش…نزن تو گوش اش….به جاش برو توی وبلاگ ات بنویس تا نزنی تو گوش اش…نه…نزن تو گوش اش…به جاش هرچند بار می خوای بنویس”نزن تو گوش اش”…نه بابا…نزن تو گوش اش… بزنی تو گوش اش بزرگ می شه…نزن تو گوش اش! پ.ن.۱.نزدم تو گوش اش.حالا خوبم. پ.ن.۲.کی بشه بزنم تو گوش اش!!!
face ooooooofff
یادته ریمیا که همیشه می گفتم کسایی که ذاتشون خرابه از چهره شون معلومه ؟..یادته می گفتم کارای زشت آدم انگار برمی گرده و مهر می زنه تو صورت ِ آدم؟ امروز حس می کنم از بس نسبت به خانم الف بدجنسی می کنم ، قیافه ام داره عوض می شه.صدای قرچ قروچ ِ تغییر ِ قیافه مو هم شنیدم! یکی پیدا شه بگه “باران…این دختر بی اعصاب ، خاله زنک ، بدجنس روانی عصبیه… تویی؟؟!!!” بعد من قشنگ خجالت بکشم و خاکسترشو هم از پنجره ماشین بریزم بیرون و بعد هم قابش کنم! پ.ن.۱.این ادامه مطلب
۲۲
گلن گری…گلن راس
گلن گری …گلن راس را دیدم. جدا از این که فضای شیکاگویی اش را دوست داشتم ، و مدام یاد ِ بازی ال پاچینو توی فیلم ِ گلن گری می افتادم و جدا ازین که این نمایشنامه عاری بود از هر شعار و حرف ِ مفت و همین دلنشین اش می کرد، و جدا ازین که دیالوگ های دلچسبی داشت ، بله..جدا از همه ی این ها ، آقای پارسا پیروز فر بسیااااااااااااااااااااااااااار خوش تیپ بودند و این همه چیز ِ یک بعد از ظهر پنج شنبه را هنری تر می کرد!بعله.