سلام ای ابر نیروهای ، دلار بالا و پایین کُن خواستم خدمت تان عرض کنم که شما چرا این قدر خلاصه این ها را گفتم که از ما گفتن بود قربان ِ شما “ماااااا “!* ________________ * “ما” ی آخر را با کشیدن ِ “آ” بخوانید تا صدای مان به گوشتان برسد!

خانم “میم” را جن ها محاصره کرده اند.انگار هم زمان با عمل البته ایشان از همان اول هم چشم دیدن من را نداشتند و من همیشه مثل سوزن توی چشم شان بودم. ولی خب این که فضای محل کارم بوی گند بدهد درد پ.ن.۱.بله “بو” درد دارد…بله “بو” تیر می کشد.. پ.ن.۲.صورت ِ جدیدم بد شگون است ریمیا!:-(

“ما” دماغ مان را عمل تا قبل شیطان رجیم اگر می گذاشت ، این محیط تهوع آه…روزهای ملال آور ِ این شرکت ِ تحریمی ِ نفرینی ِ حال به هم زن ِ ….حال به هم زن ِ…خر!

دوباره ی زنده گی ِ ساعت ِ پنج و نیم بیدار شدن و شش بیرون زدن و توی گرگ و میش ِ هوا موزیک های دوزاری گوش دادن و سر ِ گاندی پیاده شدن و چشم توی چشم ِ پلیسی که سه سال است صبح ها می بینم اش و وزرا و سلام کردن به حراست و سریع از جلوی چشم شان ناپدید شدن و میز کنار پنجره و کشتی های آمده و نیامده و تحریم های دور زده و دور نزده شده و غر غر های آقای “ی” و قِر قِر های خانم “میم” ادامه مطلب

گفت:” حرف که می زنی می خواهم برگردم طرف ات و باران را ببینم…برمی گردم…صدا صدای توست…اما از باران خبری نیست!” دلم گرفت.

خانه به قول مادرم شده است “تنبل خانه ی شاه عباس”.حالا که دردم کم تر شده و حال و روزم سر جای اش آمده ، روزهایم شبیه ِ داستان ِ پریان شده. صبح ها تا هر وقت که دل مان بخواهد می خوابیم.خودم و ترنج را می گویم.(مطمئن نیستم که ترنج می فهمد چه اتفاقی افتاده یا نه.ولی از همان روزی که از بیمارستان آمدم و بعد از این که حسابی باند و گچ ِ صورتم را بو کرد ، از بالای کتابخانه…نقل مکان کرده به بالای سر ِ من.بالای سر ِ من می خوابد ادامه مطلب

همه پ.ن.۱.دیشب تا صبح خواب می دیدم که دارم حمام می کنم و صورتم را می شویم و مسواک میزنم!..چه رویای شیرینی بود..!…حالا کو تا ده روز تمام شود و این رویاها به حقیقت بدل شوند!:(

درد که می کشم یاد ِ بابا می افتم . این درد کحا و آن کجا.همان یک شبی که توی کلینیک ماندم و تا صبح هر نیم ساعت بیدار می شدم که ببینم صبح شده یا نه ، مدام یاد ِ بابا و یک سال قبل و بستری شدن هایش برای شیمی درمانی بودم.بغض و گریه برایم سم است اما این دو تا دست هم را گرفته اند و چهارزانو نشسته اند توی گلویم!.حالا می فهمم چرا بابا به هیچ قیمتی حاضر نیست دوباره بستری شود. دو روز بیشتر از عمل ام نگذشته و دارم ادامه مطلب

دومین شبی ست که دارم با فلاکت میگذرانم.برای کسی که عادت دارد سرش را بکند زیربالش و مثل خر دمرو بخوابد ،طاق باز خوابیدن یعنی مرگ! نه راه پس دارم و نه پیش. از چند ساعت پیش صورتم یادش افتاده که ورم کند و یاد چشم هایم انداخته که کبود شوند.منی که از سایه زدن همیشه متنفر بودم ،یک لایه سایه ی بادمجانی به زور نشسته دور چشم هایم.دیدنی ها شده ام.به مادرک که گفتم ،یک ربع نشده بود که پشت در بود!!!بعد از یک سال و اندی باید حتما پای جراحی وسط می امد ادامه مطلب

اندر روحیه دادن به خودم سه ساعت قبل از عمل! من:” به نظرتون خوب می شم؟” منشی (خیلی جدی و لحنی عاری از شوخی):” دکتر حتی اگه یه مشت هم بزنه تو دماغت ازینی که الان هستی بهتر می شی!” من: ” :-[ ” *** منشی:” دکتر دستش خیلی خوبه…ایشالا ازین ور عمل می کنی…ازونور یه شوهر خوب پیدا می کنی!” من ( خیلی جدی و لحنی عاری از شوخی):” یه بار این کارو کردم!” منشی:” با این دماغ؟!” من :” :-[ ” *** منشی:” دکتر هشت میلیون بابت بینی می گیرن”. من:” ولی این ادامه مطلب