..(دانلود) صدای اش می کنم توی اتاق.چهارزانو نشسته ام روی تخت و با سر اشاره می کنم که نشسته ام روبروی اش و دست ام را روی گلوی ام فشار می دهم و آن یکی دستم را هم می گذارم روی گلوی ام تا مبادا اشک هایم بیایند و دیگر نگه داشتن ِ بغض ام برایم سخت شده.آن قدر که صدای ام می لرزد.دست های سیگار بین انگشت های اش می پ.ن.۱.نیاز به زمان دارم.یه زمان ِ طولانی.باید تیکه هامو پیدا کنم.

ایستاده است کنار میزم و با ماهی ام بازی می کند . می گوید:” ماهی ت چه قدر تف کرده توی آب..ایناهاش این حباب ریزا…شبیه کف ان…” می گویم :” اونا تف نیستن خنگ..توی اینترنت خوندم بهشون می گن خانه ای از حباب..وقتی این کارو می کنن یعنی آماده ی جفت گیری ان…هربار نگاهم به خودش و خونه ی حبابیش می افته..دلم می سوزه براش..اصلا نمی دونم چرا همه ی pet های من ناکام می مونن…” از بازی دست می کشد و دست اش را از توی آکواریوم بیرون می کشد و نگاهم می کند ادامه مطلب

اولین باری که زهره جون را توی کلاس نقاشی مان دیدم ، اول یا دوم دبیرستان بودم. منظورم از “کلاس نقاشی” همان خانه ی زیبا و دلباز ستاره جون است که هفته ای دو ساعت دور هم جمع می شدیم و به غیر از چای و شیرینی خوردن و گپ زدن ، کمی هم دور ِ هم نقاشی می کردیم.یادم است مادرم یک تابلو از یکی از شاگردهای ستاره جون را دیده بود و پرس و جو کرده بود تا من را بفرستد و استعداد ِ نهفته ام شکوفا شود! . او و بابا می ادامه مطلب

ترنج گربه ی بد غذایی ست.وقتی که دو ماهه بود ، هر جور غذایی که جلوی ما هم دیگر از رو و زیر رفتیم و رهای اش کردیم تا چند روز پیش که آخر ِ شب ، طبق عادت رفتم سراغ شربت بیدمشک درست کردن که از قضا ترنج هم همان حوالی توی آشپزخانه می حالا چند شب است که تا لیوان شیشه ای بنفش ام را برمی دارم و

خداحافظی می کنیم و می روم فقط سرش سمت من است و کاسکت چراغ قلبم می لرزد . به این فکر می

دلارهای دو هزار و پانصد تومانی ام را فروختم سه هزار و پانصد و ده تومان و حقوق دو ماهم را یک شبه به جیب زدم! به همین راحتی! بدون شنیدن هیچ حرف مفتی.بدون این که شش صبح از خانه بزنم بیرون و شش بعد از ظهر جنازه ام برگردد!..کی می گوید چرخ اقتصاد ما نمی چرخد؟…این هم چرخش..این هم نرمش.خر از خدا چه می خواهد؟..بالا و پایین رفتن مداوم دلار و حقوق دو ماه سگ دو زدن را یک شبه در آوردن. اصلا از دیشب به فکرم رسیده که بروم دلار فروش شوم!…دختر دلار ادامه مطلب

نشسته بودیم دور هم و هر کسی برای کودک ِ به دنیا نیامده ی مریم اسم می پراند و من حواسم پرت شده بود به این که خامه های برش ِ کیک ِ توی بشقابم را پس بزنم و آناناس ِ وسط اش را بیرون بکشم که یک دفعه صدای کسی من را از توی کیک بیرون کشید که پرسید: “باران اگه دختر داشتی اسمش رو چی میذاشتی؟” و من چنگال را گذاشتم کنار بشقاب و از صرافت کیک و خامه و آناناس افتادم و سعی کردم بیفتم توی تصویری که روی یک تپه ی ادامه مطلب

یادم است یک روز توی کلاس خواستم کلمه ی “leap ” را درس بدهم .تجربه ی ده ساله ی تدریس به من ثابت کرده که اگر یک شبانه روز هم ، یک کلمه ی ساده را برای” مغز ” دانشجویان محترم توضیح بدهی توی ذهن شان نمی ماند که نمی ماند.دست آخر هم با دهان ِ باز نگاه ات می کنند که “?what “!!!….اما کافی ست همان کلمه را با یک جور ادا و اصول خاص و دلقک بازی به “چشم شان” نشان دهی ،تا عمر دارند آن کلمه یادشان می ماند و توی همه ادامه مطلب

باز دوباره نزدیک روز تولدم شد و باز دوباره هر چه غصه و اضطراب دور و برم بود تصمیم گرفته اند دست همدیگر را بگیرند و دور خیز کنند و جیغ بزنند و بپرند توی دلم! من چه کار می کنم امسال؟…می گذارم تصمیم شان را بگیرند و دست همدیگر را هم بگیرند و دور خیز کنند و جیغ بزنند و همان موقع که می خواهند بپرند توی دلم ..جا خالی می دهم! می روم سفر…بیست و نه ساله که شوم…برمی گردم

یک گوشه ی سالن ، تکیه داده ام به میز .حواس ام به هیچ کدام از مهمان ها نیست و غرق شده ام توی صدای “yasmin Levy”..یک دفعه روبروی ام ظاهر می شود .به دستم اشاره می کند و می گوید:” چه طوره؟” می گویم:” اولین بارمه …اما مثل یه توپ کوچیک که از میلی متر میلی مترش نوک چاقو زده باشه بیرون…از دهن ام تا معده ام رو جر و واجر می کنه و می ره پایین!” بلند و بی خیال می خندد که :” توپ ِ “چاقو زده ازش بیرون”؟! .دقیقا همین طوره..آفرین…توپ ادامه مطلب