اسم ِ آقای “ایکس ” را توی مکالمه های ات با همکارت بگذار “کامبیز” و بعد جلوی روی اش به همان همکارت بگو :” کامبیز خیلی آدم ِ عوضی ایه!” و بگذار دلت خنک شود. هر وقت با دوستت سوار ِ تاکسی می شوی قرارتان این باشد که اسم ِ راننده “رویا” باشد و اسم ِ هر کدام از مسافر ها ” ژینوس”! و بعد وقتی سوار می شوید بلند بگو :” رنگ ِچشمای رویا رو دیدی؟” یا ” من از عطرایی که ژینوس می زنه خیلی خوشم میاد” و بعد از ته دل خوشحال ادامه مطلب

پروژه ی Claim هایی که از مشتری ها دریافت کرده ایم بالاخره تمام می شود.ساعت نزدیک ِ هفت است.همه رفته اند و خدمتکار ِ شرکت زیر لب غر غر می کند که چرا تا این موقع مانده ام و می خواهد برود تبریز و خیابان ها غلغله است!.کیفم را می اندازم روی کولم و خداحافظی می کنم. از پله های شرکت آرام آرام می روم پایین.دستم را می برم توی جیب ِ ژاکتم تا مطمئن شوم بسته ی سیگار را جا نگذاشته ام و همان طور دست به جیب از جلوی حراست “خداحافظ” می گویم ادامه مطلب

ورود ممنوع می روم که ترافیک را دور زده باشم.اصلا دلم برای هیچ چیز ِ ایران که تنگ نشود برای این ماشین های توی کوچه گیر کرده موزیقی _________________________________________________________ دوستان نوشت ِ ۱ : جناب مخلص…من همه ی جوابی که قرار بود بگیرم را گرفتم.حتی بیشتر تر هم گرفتم. من از شما ایمیلی نداشتم و شما هم غریبه نیستید که ، برای همین این جا نوشتم! دوستان نوشت ۲ : جناب فریاد زیر ِ آب ، ایمیلی که برای من گذاشتید گویا مشکل فنی دارد ! لطفا مجددا کامنت بگذارید. مجبور شدم این جا بنویسم. ادامه مطلب

با گریه از خواب می پرم که “مانا”…”مانا” سه موزیقی

دیشب دو ساعت ِ تمام زیر ِ باران ، بدون ِ چتر منتظر بودم.خیس و سرد .ایپاد آن قدر عاشقانه های خواجه امیری و آلبوم فرانسوی سلن دیون را خواند که شارژش تمام شد .من اما نه با عاشقانه ها عاشقانه شده بودم و نه ذهنم درگیر ِ ترانه های فرانسوی شده بود .حواس ام پیش کلمه کلمه ی متنی بود که توی “جوانی هایم” نوشته بودم و دلم می خواست زودتر پیدایش کنم و بگذارم اش این جا. خوب یادم است آن شب را.آن جایی که از آن جا بر می گشتم و بیست ادامه مطلب

این عطر فروشی ِ “نوبهار” ِ سر ِ کوچه ی ما را ، سر ِ پاییزی ، کوبیده اند تا دوباره بسازند. از کنار مخروبه ی مغازه که می گذری ، کارگرهای کر و کثیفی که آن جا کار می کنند ، فرقون های شان ، بسته های سیمان شان ، آبدوغ و ماسه شان ، خاک و گلی که جلوی مغازه تلنبار شده ، زباله های ساختمانی شان حتی آشغال های شان ، همه و همه بوی عطر می دهد! یعنی ذات ِ یک چیز یک طوری باشد که کن فیکون هم شود ، ادامه مطلب

آقای “پژی ” همکار ِ جدید ِ ماست. اوایل فکر می کردم که مجرد و دخترباز است!( قضاوت ِ زود هنگام!).بعد فهمیدم متاهل است و دختر دارد! خودش هم سن ِ من است ، دخترش بیست سال از من کوچک تر! یک بار دور میز الی جمع شده بودیم و گپ می زدیم که یک دفعه برگشت مرا “کولاک” صدا زد!..بعد هم گفت “باران لطیف و شاعرانه است…تو نیستی! تو بیشتر تند و پر هیاهویی!” من هم برگشتم و گفتم:” اسم اسم است آقا .چرا تحریف می کنید؟ خوب است منم به جای “پژمان” بگویم…بگویم…بگویم….( ادامه مطلب

یکی از بازی هایی که توی لوناپارک های معروف این دوره و زمانه ساخته اند ، Top Drop است.( اسم فارسی اش را نمی دانم.شاید چیزی شبیه به “ازون بالا بیفت پایین” …یا “ازون بالا بنداز ما رو پایین”..یا “سقوط در صعود” یا نمی دانم چی).توی این پارک ارم ِ خودمان هم چند بار نسخه ی به تمسخر گرفته شده اش را ملاحظه کرده ام از دور.این طوری است که تعدادی آدم سوار ِ چند تا صندلی می شوند و مسافت خیلی زیادی را آرام آرام می روند بالا و بعد یک دفعه با سرعت ادامه مطلب

کم کم سردم می شود.ساعتم را نگاه می کنم .نیم ساعت مانده تا شروع نمی دانم چرا توی ایران ” توی همین فکر ها هستم که می رسم به صندلی ِ خالی و یکی از چیزهایی که توی تاتر ایرانشهر چند دقیقه بیشتر به نمایش نمانده.آقای نویسنده می رسد نویسنده : اوژن یونسکو.فکرش را بکنید؟!..یک آدم گنده ی کرگدن نویسی و تمام می شود . می آییم بیرون.تا خانه سکوتیم. بلیط و تبلیغ ِ نمایش را مثل همه ی آن های دیگر می چسبانم روی دیوار ِ اتاق و این نمایش و همه