آدم همان طور که گاهی منتظر ِ یک بارقه است برای “خوش یک جرقه که خودت را بزنی به “روانی” شدن ..به .یک ____________________ پ.ن.۱. شاید یک روزی فقط برای این آهنگ …فقط برای شنیدن ِصدای بچه گانه ای که دور ِ خانه می چرخد و این را می خواند…بچه دار شوم! باور کن ریمیا. http://www.youtube.com/watch?v=u3dmwXDL-90

همه ی راه ِ برگشتن را توی تاکسی با آن آهنگ لعنتی گریه کردم… تو رو هر طرف رو می کنم می بینم.. از آن موقعی که متن ِ پایین را آپلود کردم چیزی شبیه ِ طناب تلفن ام را چک می کنم.شماره ی خانه تان را ندارم.حتما توی گوشی قدیمی یادم بینداز که برایت چی بیاورم؟..چی دوست داشتی راستی؟..ویرجینیا ولف؟..سه گانه ی کیشلوفسکی؟…خوراکی چی بیاورم که بنشینیم و بخوریم…عکس هم یادم باشد بیندازیم دو تایی.حالا همان وقتی است که می دانستم بالاخره می رسد و جمعه همان روزی است که…

نیم تنه ی آبی و مشکی ام را به زور می پوشم و در _ “عزیزم..سارا جون ..میخوای بیام دنبالت بریم یه دوری بزنیم؟…یا یک دفعه انگار مات زده گی ِ من را که می بیند روی اش را برمی گرداند و می رود سمت ِ در . آن “عزیزم” گفتن های اش به “خودم” می آیم جلوی چشم هایم … بعد از نرگس برای دوست هایم.. هر چه بودم دعوا و تنش و بد و بیراه و تلفن جواب ندادن و بی خبر گذاشتن بوده وارد سالن اصلی می شوم که همان دخترک به ادامه مطلب

از صبح افتاده ام روی متن ِ نمایش.چرا؟..چون دیشب شنیدم که “سه نفر” قرار است به این نمایش بیایند که ممکن است زنده گی ام را برای همیشه تغییر دهند!.می گویم زنده گی ِ من چون همه ی زنده گی ام تغییر خواهد کرد از بالا تا پایین…می گویم زنده گی ِ من، چون احتمالا روی هیچ کس آن شب ، جز من فوکس نخواهند کرد! چرا؟ چون هفته ی پیش یک زنجیر نامرئی بین من و این سه نفر ایجاد شده که که این نمایش ممکن است این زنجیر را قطع و یا مرئی ادامه مطلب

خانه – تا ساعت ِ سه شب ِ قبل اش با نرگس مشغول ِ مستی و راستی بودیم.همان فرودگاه – .با آن حال و روز ِ مرگ وار ، ، مثل اسب رفتم کارت پرواز گرفتم و کل ِ راه را هم یک تیک خوابیدم.من نمی دانم فرودگاه عسلویه – هواپیما که نشست تازه فهمیدم چه معجزه ای در زنده گی ام اتفاق تاکسی – هم قدم شدیم تا جلوی در که تاکسی منتظرمان بود. ماشین راه افتاد و او اتاق ِ آقای N- به سایت که رسیدیم ، دو ساعت وقت داشتیم تا جلسه ادامه مطلب

معلم های کلاس ِ اول چه طور می خواهند ازین به بعد شعر الفبا را بخوانند وقتی یادشان بیاید که “سین” های مدرسه ی “شین آباد” چه طور یکی یکی بی دندانه شدند . _______________________________________________________ سارینا رسول زاده دومین قربانی آتش سوزی مدرسه ی شین آباد http://www.iranglobal.info/node/13840

همیشه از ماموریت های “عسلویه” فراری بوده ام.هر بار به علتی سرباز می زنم.امروز مسعود آمده توی اتاقم و با اخم می گوید:” یکشنبه صبح بیلیط گرفتم برات.واسه جلسه باید بری”.شروع کردم به غر غر که من کلاس دارم و جلسه های آخر است و این چه وضعی ست و مسخره اش را در آورده اند و من باید حد اقل سه هفته زودتر بدانم و من عمرا با پرواز آسمان بروم و …” از این حرف ها.می بینم اخم های اش گره کور خورده اند.می گویم :” حالا تو چته؟!” .برگه ی رزرو را ادامه مطلب

مدیر ِ بازرگانی مان امروز دست ِ یک پسرکی را توی این آمد و رفت برای “معرفی” !، یک جا وسط ِ شرکت به هم اما من اصلا معتقدم در درونم که “مرد” وقتی سکسی باشد تایلندی و آمریکایی و ایرانی ندارد که بی پدر! این سه تا “زامبی” هم دورادور به صورت ِ ____________________________________ پ.ن.۱. گفتم” خوبی؟”..گفت : “خوب که نه…ولی اونقدرا هم بد نیستم که زر زر کنم!” فکر کردم چیزی بگویم که بخندیم هر دو. و مکالمه مان شد متن ِ بالا. .فنجان جان..خودمانی تر بگویم …”فنجون جون”..ممنونم برای هم صحبتی هات. ادامه مطلب

با کفش می روم داخل خانه شان!بی سلام و هیچ چیزی می روم سمت ِ اتاق ها.از پشت سرم دارند تعریف می کنند که چه شده و چه نشده و شوهرش از کجا و چه طور پیدایش کرده.هیچ نمی شنوم.فقط صدای شان گنگ و مبهم توی گوشم می رود.درست شبیه وقت هایی که توی استخر زیر ِ آب بودم و صدای ِ جیغ و فریاد ِ دیگران را می شنیدم.برمی گردم و نگاه شان می کنم و بدون ِ این که بفهمم چه می گویم چند تا کلمه ردیف می کنم :” بله..ممنونم از توضیحاتتون..درسته…خواهش ادامه مطلب