http://www.youtube.com/watch?v=6xcmgn-x7N0 من اصلا کاری ندارم که این خانم خودش را قاطی بازی ِ من و تو کرد و امیر حسین را ناعادلانه حذف کردند و مجید را به عنوان تخمه آفتابگردان قاطی “آجیل ِ چهار مغز ِ” فینال کردند !و بعد ندا و آن صدای پر از قابلیت را کردند سوم که مثلا بین مجید و ارمیا جای شکی نیست برای ارمیا. من اصلا کاری نمی خواهم داشته باشم به سیاست هایی که پشت یک شوی تلویزیونی باید باشد.اسکارش سیاست بازار است این که دیگر هیچ. اما امروز بیشتر از صد بار این کلیپ را ادامه مطلب

قرار می گذاریم که دو ساعت قبل از رفتن خانه ی نیکول ،جمع شویم خانه ی سعید و نقش های مان را دو به دو تمرین کنیم.یک ربع زود می رسم. بدون این که بپرسد کیست ایفون را می زند.یک راست می روم طبقه ی دوم.در ورودی شان باز است.صدای سعید می آید که دارد با تلفن حرف می زند. در را می بندم و می روم سمت اتاق اش.تا روسری و مانتو ام را در می آورم تلفن اش تمام می شود.همدیگر را بغل می کنیم.کلافه می گویم:”سعید من حفظ نمی شم این کوفتی ادامه مطلب

بالاخره برادرک را خفت کردم تا برویم و برایم لبتاب بخریم.چند بار تهدیدش کردم که اگر نیایی خودم می روم ها.که پاسخ آمد:” اره تو که واردی!برو بگو آقا لبتاب قرمز دارین؟!” برادرک کرم ِ کامپیوتر است.هم در رده ی نرم تنان…هم سخت تنان!یک جمله بخواهد درباره ی کامپیوترش حرف بزند ، هیچ کلمه اش شبیه آدمیزاد نیست. از تفریحات سالم اش این است که می نشیند و پسورد وایرلس های ساختمان را پیدا می کند و بعد یک طور ِ زیر پوستی به صاحبان ِ آن رموز آمار می دهد که سکیوریتی را ببرید ادامه مطلب

کمی آن طرف تر پشت ات به من و روی ات به دخترهای لوند ِ میهمانی ست!گپ می زنید مست. حواس ات نیست و حواس ام هست! دوستت می پرسد:”شب ها تنها نمی ترسی باران؟”.ته ِ گیلاس را می روم بالا و گیج و منگ می گویم:”نه…ولی راست اش بعضی شب ها خاطرم نا آسوده می شود و حس می کنم کسی دارد توی قفل کلید می چرخاند…احساس می کنم قفل در ِ خانه مان سست و .. دزدپذیر است!”.هر دو از کلمه ی “دزد پذیر” می خندیم. امروز صبح بعد از صبحانه میگویی کار ادامه مطلب

سخت نوشت ۱: از وقتی ماشینم” رابیده” شده و لبتابم “ربوده ” و وی پی ان ها هم افتاده اند به “ریپیدن”، من رسما ارتباطم را با دنیای مجازی و خانواده ی مجازی ام از دست داده ام. کامپیوتر خانه را هم پارسال همین موقع روشن کرده ام و در حال بالا آمدن است هنوز! .ایپاد که بدون وی پی ان یعنی چیزی در حد نوکیا ۲۳۲! وایبر را هم که زده اند ترکانده اند.فعالیت ِ من با ماحصل ِ کار ِ شبانه روزی ِ آقای “استیو جابز و شرکا” منحصر شده به رکورد زدن ادامه مطلب

کاغذ بازی های تسویه حساب ام را کردم و آمدم بیرون.حوصله ی سوار و پیاده شدن از تاکسی را نداشتم.زنگ زدم به آقای نویسنده که ببینم کجاست و اگر می تواند بیاید دنبالم.گفت :” چند تا مهمان داریم و دارم می برم شان خانه!”.دلخور پرسیدم” این حال و روز و مهمان ِ ناخوانده؟”.مهربان گفت:” ناخوانده ها گاهی عزیز تر از خوانده ها هستند.حالا می بینی” بعد از یک ساعت رسیدم. جلوی در چشم های ام را گرفت و وقتی باز کردم… راست می گفت.این ناخوانده ها عزیزترین هایم شده اند.عزیز ترین های ترنج هم انگار! ادامه مطلب

هرآن چه توی شرکت داشتم جمع کردم و آوردم.سر راه رفتم و سرخوش کیف و کفش چرم خریدم.لبتاب و همه ی زنده گی ام را گذاشتم صندوق عقب و رفتیم اوپرا. برگشتیم…همه را زده بودند! من مانده ام و یک ایپاد. حال گهی دارم.ممنونم

رفتنی که باشی ، دیگر هیچ چیز روی اعصاب ات نمی رود.نه بداخلاقی های فکر کنم این دقیقا شبیه همان حسی ست که وقتی خاله نصرت می آید ایران این اصلا خاصیت ِ “رفتن” است باور کن. نه صلیب شیکاگو است و نه این شرکت پتروشیمی، ایران، اما “رفتن” همان رفتن است یک جورهایی. این چند روز اندازه ی همه ی این سه سالی که این هنوز هیچ کس از رفتن ام خبر ندارد.نامه ی استعفایم را گذاشته ام برای “رفتن” چیز عجیبی ست ریمیا.همه چیز را اسموت می کند آن قدر که هیچ

دیروز را مرخصی گرفتم که خودم ، فکرهایم، ریجکت شدنم و روزها و برنامه از خواب که بیدار شدم ،قبل از این که سرم را بگیرم زیر شیر(از ادونتج فنجون و بهروز بلند شدم پتو بیاورم که تلفن دوباره طبقه ی پنجم و سالن کنفرانس و یک ساعت و نیم سوال و جواب .توی ب.ن.بهروز؟..نگفتم که تو تاس جفت شیشی؟ پ.ن.۱.خودم هم نفهمیدم چی شد؟؟! پ.ن.۲.برف چی می گه؟ اونم این هوا؟ دیشب یه اتفاقی توی هستی افتاده من بی خبرم؟!