family guy
دو نفر آمده اند داخل دفتر که شیشه های پنج طبقه را تمیز کنند.یکی شان ، حالا توی اتاق من است.یک آقای قد کوتاه و تپل که عینک زده و لباس مرتبی پوشیده.من را یاد family guy می اندازد.دست اش را که می برد بالا مدام حواس اش هست که پیراهن اش از پشت بالا نرود.پسرکش هم مدام زنگ می زند و انگار چیزی می خواهد و او با لحن خیلی مهربان و متشخص سعی می کند توضیح دهد که “بابا جان عزیزم، بابا الان سر ِ کار.گفتم که می خرم ولی حالا نه…لطفا ظهر ادامه مطلب