امروز ،امروز امروز… همه ی امروز تا همین حالا ، مدام مدام مدام مدام با آن کفش های سنگین و کوله ی نارنجی و لباس های گرم و باتوم ِ کوه نوردی ات ، به جای طنابی که دور کمرت می پیچیدی ،چنگ می زنی به دل ام و با دل ام سقوط می کنید توی ثانیه های ام و صدای ات را مثل کوران می زنی توی گوش ام و “قله” “قله ” می کنی که انگار هنوز همه ی کوه های عالم را می خواهی فتح کنی و انگار نه انگار..انگار نه انگار.. ادامه مطلب

کاش می فهمیدید که منت تان را کشیدن برای کمک به “نازی” مان که حالا بی کس ترین شده، چه قدر سخت است. کاش مرد بودید و یک لحظه به خودتان می آمدید و فکر می کردید که اگر یک مو از سر ِ نازی کم شود تا قیام ِ قیامت خودتان را نخواهید بخشید. کاش این شما بودید که به من زنگ می زنید و می گفتید که نازی برای رهن ِ یک خانه ی کوچک تر نیاز به پول دارد و من با جان و دل هر چه داشتم می دادم. کاش معرفت ادامه مطلب

نینو همکار فرانسوی جدیدم است که سه هفته است وارد این مرز ِ پر گوهر شده .دخترکی بلوند و چشم آبی که با من فرانسوی پغله می کند و ایرادهای خنده دارم را می گیرد و پیشرفت این روزهایم را مدیون اویم.بعد از نیکول ، این مطلوب ترین معلمی ست که داشته ام. روز اولی که آمد دخترهای این جا برای اش از یکی از گران ترین و معروف ترین و لاکشری ترین شیرینی فروشی های محل ، انواع و اقسام شیرینی های فرانسوی را خریدند.بعد هم خیلی شیک دانه دانه برای اش می گفتند ادامه مطلب

وقتیهنگاوریرانندهگینکن هنگاوررانندگیکردنخطرناکترازمسترانندگیکردنه. وقتیهنگاوریرانندهگینکنخر …یههوبهخودتمیایومیبینیاگهبهخودتنیومدهبودیکامیونهازروتردشدهبودوبعدمثهسگمیزنیکناروازترسگریهمیکنی! وقتیهنگاوریرانندهگینکن میمیریبدبخت!

این آقا پسر جدی جدی دارد می شود همخانه ی ما.چون و چرای اش مفصل است و می گذارم وقتی آمد بگویم اما من هیچ اسمی که هم به ترنج بخورد و هم به تندر و هم فارسی باشد و هم تک باشد پیدا نمی کنم جز “تورج”. فقط نمی فهمم چرا هر کس این اسم را می شنود لب و لوچه در هم می کشد که “چرا تورج؟” و بعد هم توضیح می دهد که تورج ها همه چاق و سبیل دار و این ها هستند و اصلا اسم “مامانی ای” نیست و بسیار ادامه مطلب

دروغ می فهمم نمیفهمه

زل زده ام به مانیتور و بودجه ی سال بعد را بالا و پایین می کنم .بله این فعلا وظیفه ی من است چون آمدن ِِ رییس بعدی ام کنسل شده .چرا چون پیشنهاد بهتری از ژنو گرفته و فکر کن که بین ژنو و ایران ،ایران را انتخاب کند.البته آن یک باری که آمد ایران برای اش گفتم که این جا پر از هیجان است و کار کردن با بنیاد سه نقطه و کمیته ی چهار نقطه و سردار بی نقطه کم از بازی ِ resident evil و left 4 deadندارد.به گوش اش نرفت ادامه مطلب

بی اغراق هر روز ِ این هفته را امروز و فردا کردم که بیایم این جا و بنشینم و بگویم که من دقیقا از این موقع تا امروز یکتا را ندیده ام و هر بار که یادش می افتم دلتنگی دنیا آوار می شود روی سرم و دل ام می خواهد سر و دل ام را با هم بکوبم به دیوار. بعد از آن شب چند تا مسیج بین مان رد و بدل شد و اما فقط همین.بی این که بخواهم به روی خودم بیاورم هنوز آن قدر دلخور بودم که حتی عید را هم ادامه مطلب

آن وقتی که روی صندلی کافه نشسته ای و یک هم جنس و هم جورت روبروی تو نشسته و سه شنبه های دنج و خنک ِکافه موسیقی گره می خورد و پیچ به پیچ می پیچد به حرف ها و نگاه ها و موخیتو و بستنی و دود ِ سیگار ، فکر می کنی که دنیا همین یک کافه و همین دو تا صندلی ست و شما همین دو نفر روی زمینید و نه قبل اش یادت می آید و نه به بعدش فکر می کنی و نه حتی به پیاده شدن از ماشین ِ ادامه مطلب

یه روز یه وقت یه جا