رفتیم سفر. بابا و مامان و من و آقای نویسنده!( نوشتن اش هم حتی عجیب است).برادرک ِ سوسمار صفت نیامد و گفت حوصله ی جر و بحث توی مسافرت را ندارد و خدا می داند که چه قدر این حرف اش دل ام را ریختاند.ولی گذاشتم طلب اش تا به موقع حال اش را جا بیاورم. این اولین ترین بار ِ سفر ِ با همی مان بود.بعد از هفت سال. شوخی که نداریم ، آب ِ شان/مان با هم توی یک جوی نمی رود. آقای نویسنده با مامان و بابا مشکل دارد ، آن ها ادامه مطلب

صدای استارت ِ لامبورگینی ِ اون پسر منگله ی مو نارنجی توی مهمونی که بعدا گفتن بابک.ز.ن.ج.الف.ن.ی بوده!!!!! ______________________________________________________________ * http://justlittlethings.net/

به آدم های خیلی دور بی اختیار مسیج دادم و گفتم که دل ام برای شان تنگ شده و دوست شان دارم. به آقای نویسنده زنگ زدم و بی سلام و مقدمه گفتم که او و ترنج همه ی زنده گی ِ‌من هستند و دوست شان دارم و او گفت که نه حتی ترنج ، فقط تو همه ی زنده گی منی و من بغض کردم اساسی. بابا را راضی کردم که برای اولین و اولین ترین بار در عمرم با ما بیاید سفر و او هم ناباورانه قبول کرد و مامان و برادرک هم ادامه مطلب

این عکس را وایبر کرد که “باران این جا بودم امروز” من غرقِ آن آسمان آبی ِ بی ته و غرق آن ساختمان ِ رنگ و رو رفته و آن پرنده های حتما هزار رنگ ِ توی آن شدم.غرقانه ام فکر کنم زیاد طول کشید که گفت:” نمی پرسی چی خریدم؟”.پرسیدم” چی خریدی؟” .با یک شکلک ِ زبان اش زده بیرون ،زد که “این!” ماندم حیران.که بگویم :” نازی، پرنده ها گناه دارن..چرا خریدیش؟”.بعد ماندم میان ِ خودم که ” گربه ها گناه ندارن؟..حلزون ها چی؟ فایترها هم که آدم نیستن حتما!”.شماره اش را گرفتم.گفتم ادامه مطلب

دوازده نفری روی کاناپه افتاده بودیم و سعی میکردیم توی کادر دوربین جا شویم.هر کس یک جور مضحک بازی ازخودش ساتر (این کلمه ترکیب ِ ناشیانه ای از ساطع و صادر می باشد.تنکس تو نرگس)میکرد.نرگس تکه ی کوچک نان تستی که دست اش بود را نشانه گرفت سمت دهان ام و من هم توی عالم عکسی ومستی و خوشی ،بی این که بپرسم چیست بلعیدم اش.امروز صبح که توی رختخواب داشتم عکس ها ی دیشب را برای اش voxer میکردم ،عکس مزبور را دیدم و پرسیدم”راستی روی نون تست چی بود؟”.نرگس push talk کرد که”جگر ادامه مطلب

نینو توی آفیس درست روبروی من می نشیند.اتاق های مان با یک شیشه ی نازک از هم جدا شده.گاهی از پشت مانیتورش سرک می کشد و می پرسد که خوبم یا نه.گاهی هم من می پرسم و او با لبخند می گوید که خوب است. امروز اما وقتی پرسیدم خوبی هیچ نگفت.انگار که منتظر باشد کسی حال اش را بپرسد ماگ اش را برداشت و آمد جلوی میزم و ایستاد روبروی ام. ماگ توی یک دست اش و دست دیگرش را به زحمت کرد توی جیب ِ‌کوچک ِ شلوار جین اش و شانه های اش ادامه مطلب

سپی سرش را کرده توی مانیتور و با اخم دارد یک فرمول شش خطی توی اکسل می نویسد.می گویم:” تایم ایروبیک باشگاه انقلاب چه جوریاست؟”…بدون این که کوچک ترین حرکتی کند ، همان طور اخمالو و زل زده به مانیتور می گوید:” دو تا سه…چهار تا پنج…لزبینا…یکی هم هفت تا هشت!” .فکر می کنم آن کلمه ی آن وسط یک اصطلاح اکسلی بوده که مابین حرف اش پرانده.می گویم:” دو تا سه که نه..چهار تا پنج هم نه…هفت تا هشت هم نه دیره.یعنی نمی تونم برم پس؟”.باز با همان اخم و قیافه می گوید:” چرا ادامه مطلب

توی جلسه نشسته ایم و دارم توضیح می دهم که برای این مورد آن کار را کردم و برای آن مورد این کار.یکی از آقایان یک دفعه بر می گردد و می گوید:” باران خانوم برای آن مورد ، شما غلط کردید.بهتر بود این کار را می کردید.این موضوع ِ نازکیه”! من هم که کلا این روزها روی مود ِ حمله وری هستم و منتظرم کسی حرف از دهان اش بیاید بیرون و من جفت پا بروم توی شکم اش، با خشم نگاه اش می کنم و می گویم :” مودب باشید آقا!” بعد یک ادامه مطلب

شما مردهای ایرانی، اصلا لیاقت ِ دخترهایی که کار می کنند و دست شان توی جیب خودشان می رود و یک بار هم از شما پول نمی گیرند را ندارید.شما مردهای ایرانی ، هیچ جور لیاقت ِ دخترکانی که دماغ شان را توی کار شما نمی کنند و شما را با همه ی آزادی های تان دوست دارند ، ندارید. شما آقایان ِ پارسی ، به هیچ عنوان شایسته گی همراه بودن با دختری که خرج اش را از شما جدا نمی کند ندارید.شما اصلا در حد ِ دخترانی نیستید که وقتی می بینند صد ادامه مطلب