نفس ِ عمیق. دو تا. همبازی ِ بچه گی های بابا دست ِ بابا را گرفته بود و داشت خاطره می گفت برای اش…
نفس ِ عمیق. دو تا و تمام. با دو تا نفس ِ عمیق بازی به نفع ِ مرگ تمام شد. بابا را گرفت. جِر زد. نامردی کرد. بابا مریض و بی دفاع بود. بابا ضعیف و نحیف بود. همه ی این مدت قدم به قدم و ثانیه به ثانیه با مرگ بود و آخرش هم باخت. مرگ ِ موذی و کثیف. مرگ ِ نامرد. جر زدی. بابا مرد بود اما تو مردانه بازی نکردی. این را یادم نمی رود. تا آخر عمر یادم نمی رود که نامردی کردی . اوایل سال ف را ..و یک هفته مانده به آخر سال، بابا را. این که روی اش پارچه ی سفید انداخته اند و پوست اش مهتابی شده و چشم های اش را آرام بسته، تا همین چند ساعت پیش بابای من بود.این دستی که سرد و بی جان است و من از بوسیدن اش سیر نمی شوم، تا همین امروز صبح دست ِ من را فشار می داد و من الکی داد می زدم که “دست ام شکست” و سریع رهای ام می کرد. جر زدی خدا. نامردی کرد مرگ ِ موذی و پلیدت با بابای ضعیف و نحیف و بیمارم. کاش صبح نشود که بیایند و بابا را ببرند. کاش صبح نشود که بابا را بگذارند توی خاک. مگر نگفته بودی فرصت؟…من که سیر نشده بودم. از بوسیدن و بغل کردن اش…سیر نشده بودم از خرد کردن یخ برای اش تا عطش اش فروکش کند…فرصت؟…همین؟…همین قدر؟…مردانگی ات همین قدر بود؟…دو تا نفس ِ عمیق؟… دو تا نفس ِ عمیق و بابا را گرفتی؟…حالا چی؟…حالا چه کنیم؟…چه قدر فریاد بزنم که بدانی چه قدر نامردی…چه قدر ناعادلانه بازی کردی…که بفهمی…اینی که با دو تا نفس عمیق گرفتی…اینی که پوست اش مهتابی شده و آرام خوابیده…تا همین چند ساعت پیش…بابای من بود…
یک نظر برای مطلب “”
نظر شما چیست؟
قبلی: اولین آخر ِ هفته
بعدی: “ما”نترال نامه- سه
نجمه *** الهی بمیرم برات همین الان استاتوس فیس بوک رو این نوشتم: نشستیم دور سفره هفت سین… همه با هم نشسته ایم دور سفره…. خدا رو شکر میکنم که یه سال دیگه کنار هم هستیم و فکر میکنم به اون کسایی که امسال جای یه عزیز کنار سفره شون خالیه …فقط یه آرزو میکنم که سال دیگه هم باز همه باشیم… باور میکنی به یادت بودم…. ***
مهناز *** توی حرم به یادت بودم باران. از خدا برای تو و مامان صبر خواستم. سایه مامان مستدام باشه. روح بابا شاد. ***
مهسا *** ***
دلربا *** متاسفم باران جان……کاش وای کاش…خدا رحمتش کنه ***