وقتی فقط از یک نفر، نه یک نفر ِ غریبه…که شاید آشناترین و نزدیک ترین ات، انتظار داری که درک ات کند و به ات احترام بگذارد و جواب ات را با داد و فریاد می گیری و دوباره همان قصه ی غصه دار ِ همیشگی ِ تو و خانواده ات شروع می شود و همان زخم همیشگی ات سر باز می کند و دردش تا مغز استخون ات می پیچد، دل ات می خواهد پای ات را بگذاری روی گاز و عقربک برود روی صد و بیست و با همه ی هیکل ات فرو بروی توی کامیونی که از روبرو می آید. تقصیری نداری. تو چه می دانی که چی توی مسیج های من و مامان می گذرد. تو چه می فهمی که توی نگاه بابا به من چی می سوزد و دل من چه طور برای همه ی داشته و نداشته ام می سوزد. تو چه خبر داری از این که چه در خانه ی پدری من می گذرد که هربار که برمی گردم تا میدان ِ اول شهرک بغض امان ِگلوی ام را می بُرد. تو نه می دانی و نه هیچ وقت خواهی دانست که بین من و خانواده ام چه می گذرد. تو فقط بنشین و بگو که درست چیست و غلط چیست. فکر کن من و خانواده ی چهارنفره ام هم یک کیس ِ جامعه شناسی هستیم و نقدمان کن. نقد کن و فریاد بزن و بگو که چی درست است بی این که فکر کنی آن که دلم برای حرص خوردن اش می سوزد بهش می گویم “بابا” و آنی که مسیج های اش آتش ام می زند بهش می گویم “مامان” و آنی که دل ِ آخ گفتن اش را ندارم بهش می گویم”برادرک”….تو فریادت را بزن دورادور سر ِآن ها و نفهم که من برای داشتن یک ثانیه آرامش توی آن خانه چه لگد ها که نکرده ام خودم را.حق ام را. همه ی آن سال های دور را. بشو کاسه ی داغ تر از آش.حق داری. اصلا عزیزم تو فریادت را بزن برای همه ی آن چیزهایی که نمی دانی و هیچ ربطی به تو ندارد و …دردش با من!
یک نظر برای مطلب “”
نظر شما چیست؟
قبلی: اولین آخر ِ هفته
بعدی: “ما”نترال نامه- سه
شاه بلوط *** تو زندگی یه جاهائی کار سخت میشه جاهائی که خودت میدونی صفر هستی اما بقیه فکر میکنن استاد هستی اونوقت همه چشمها بهت خیره شده و تو حتی جرئت نمی کنی بگی کمتر از همه بلدی این لحظه ها خیلی نفس گیره لحظه هائی که بقیه بیشتر از خودت باورت دارن ***
شی ولف *** باش باران. هوای خوبی نیست، می فهمم. به تیستوی سبز انگشتی فکر کن، متن ات را که خواندم یاد او افتادم. آدمهای زیادی نیستند که دل روشن داشته باشند و به نقطه ای برسند که روی دنیا اثر بگذارند. تو هستی باران ، می بینی و می شنوی و ناچارند که تو را بشنوند. باران سبز انگشتی ، دنیا را جای بهتری کن. ***
پرنده گولو *** من زهرکاهی ام را توی کلمات میگذارم و مینویسم. گاهی اما لال میشوم.این بد است.دور از شما مثل سگی که بخواهد هسته ی هلو دفع کند روز می زنم برای نوشتن و تهش من می مانم و ذهنی پاره پاره. گاهی کلمات یتسم مسشوند و گاهی لبه های تیزشان به روح ادم می سابد. زندگی هم همینجور… ***
شیدا *** از جواب ندادن ها معلوم بود قشنگ تصوت کردم که یه گوشه واسه خودتی تو خودتی احتمالا جلو تی وی یعد صدای اس ام اس مساد برات مهم نیست نگاش هم نمیکنی بعد که نگاش میکنی خونده نخونده گوشیو پرت میکنی رو کاناپه این حال عن بی تفاوتی غم دنیای شخمی…. پا بخوای هستم گوش بخوای میشم کشیده بخوای میزنم بغل بخوای میگیرم چی کار کنم که بهتر بشی؟ دوستت دارم زیاد تو مثله هیچکس نیستی اما ادما حالای مشترک و روزای مشترک زیادی دارن اینه که گاهی بدجور میفهمم چی میگی دوستت دارم دخترک هر کاری بتونم برای خوشحالیت میکنم نه به هزار و یک دلیلی که ادمای امروزه دارن فقط چونبا یه ادم غمگین کمتر دنیا جای شادتری میشه جون حس میکنم من توام ت و اویی او یکی دیگه است ما ادما بهم متصلیم فقط خبرم کن ***
shirin *** Hamin k neveshti, k hasti, yni haniz baranio hastio minevissio man hata az haminam khoshhaalam ***
مهدیس *** دلم برای نوشتنت لک زده بود دیوانه! کاش میشد شغلت رو عوض کنی قبل ازینکه شغلت روح و روانت رو بیشتر اذیت کنه… ***
فنجون *** بالان خانوم ! حتی اگه تو کوچه علی چپ هم که بری بایس بگی چته … ***
سایه *** روزهای مزخرف می گذرند و روزهای مزخرف دیگه می رسند 😉 اما مهم اینه که همه ی اینا می گذره 🙂 ***
شب زاد *** بارانک !باران جان!باران!بیشتر بنویس.تو هنوز می نویسی و این خوبه.همه چی تهش خوبه.باورم کن ***