امروز یکی از سنگین ترین..غمیگن ترین…کش دار ترین…شلوغ ترین…پر استرس ترین …تیره ترین..پر درد ترین… روزهای زنده گی من است.
امروز روز تولد من است.
کاش زود تر تمام شود و من برگردم به روزهای معمولی که تولد من نیست.روزهایی که هیچ چیز نیست.
___________________
پ.ن.ها:
پ.ن.۱.از فکر این که بیست و هشت سال پیش وقتی به دنیا امدم پدر و مادرم چه حسی داشتند و حالا بعد از گذشتن بیست و هشت سال و همه ی اتفاقاتی که افتاده…نسبت به من چه حس و حالی دارند…احساس خفه گی بهم دست می ده.احساس مردن.عذاااب.از صبح هر کس بهم گفته تولدت مبارک …فقط بغض کردم.
پ.ن.۲.کی این روز تولد تموم می شه که من از فکرش بیام بیرون؟کی می شه که سوزن ِ یاداوری خاطراتم..توی بدنم فرو نره؟ کی می شه که با ارامش و بدون حس حسرت و اضطراب همه ی زنده گیم رو مرور کنم؟
پ.ن.۳.دیشب برام بارون اومد!
پ.ن.۴.هر کس توی این پست برام کامنت تولدت مبارک بذاره..برای همیشه از چشمم میفته!
یک نظر برای مطلب “”
نظر شما چیست؟
قبلی: اولین آخر ِ هفته
بعدی: “ما”نترال نامه- سه
مخلص *** همچین فرمودید «سنگین ترین..غمگین ترین…کش دار ترین…شلوغ ترین…پر استرس ترین …تیره ترین..پر درد ترین… » که من فکر کردم که روز زایمانتونه. نگو همهی سنگینیها و غمها و کشیدگیها و شلوغیها و استرسها و تیرگیها و دردها مال یه خانوم دیگه بوده و اونوقت افهی روشنفکریش مال شما.از طرف مخلص به اون خانوم محترم هم تبریک بگید و هم خسته نباشید (نه فقط به خاطر اون روز سنگین و غمگین و کش دار و شلوغ و پر استرس و تیره و پر درد٬ بلکه به خاطر همهی این ۲۸ سال). ***
باران *** به اون خانم محترم تبریک می گم!..اما به نظرم تا بیام توضیح بدم که کی تبریک گفت و به کی گفت و چه طور شد که گفت و اصلا چی شد که تبریک گفت…پنجاه سالم شده باشه! ***
نازی *** پدر و مادرت همون حسی رو داشتن که پدر و مادر من ۱۱ سال و نه روز قبلش داشتن.خیلی هم ترسناک نیست. من که هر چی بزرگتر شدم خوشحالتر شدم که گر چه با مکافات اما بالاخره پشت سر گذاشتم همه ی ناخوشی ها رو. ***
محمد *** اخوان می گفت پائیز پادشاه فصل هاست. من هم عمیقاْ این حس را دارم. با خزان شروع می شود اما ابتدای خزانش را مهر نامیده اند و مهرماه ماه تولد من هم هست (به روایتی) و مهر ماه و پائیز و …تبریک خیلی مهم نیست٬ وقتی مخاطب نمی خواهد اهمیتش کمتر هم می شود٬ اما من آمده ام بگویم قدر این دو سال را بدان. سی سالگی حکایت عجیبی دارد به محض آنکه واردش می شوی حسی تمام وجودت را فرا می گیرد که انگار چیز مهمی را از دست داده ای٬ کرختی رخنه می کند در وجودت و دلت غریبانه می گیرد … بیشتر توضیح نمی دهم٬ بقیه اش را خودت دو سال و چند روز دیگر می فهمی … ***