در را برای اش باز می کنم.نمیتوانم منتظر بمانم تا از پله ها بالا بیاید.بیرون می روم و وسط
صدای پاهایشان را می شنوم…
درست مثل آن وقت ها که وقتی قرار میشد سه تایی جمع شویم از صبح حرف های
دو تایی خودمان را
_” اگه بود الان چی می گفت؟”
با هم انگشت های اشاره مان رو می گذاریم روی دماغ مان و می
“او ” هم می خندد..حواس اش کاملا به ماست.گیلاس
_”باران؟… به افتخار ِ ..؟؟؟…به افتخار ِ؟؟…به
خودم هم از حرفم می خندم.می گویم: ” بسه بهار…بسه…
بهار که از خنده می افتد ، می گویم:” یه
لب هایم از تلخی سِر می شوند و دهانم فلج…
حرف می زنیم.از زمینی که روزها روی اش راه می رویم و زمانی
ـ باران…اگه یه در صد هم نرگس زنده باشه چی؟…اگه بهمون دروغ گفته باشن چی؟…اگه…
بلند می شوم که سیگار بیاورم.دست به سینه تکیه داده به
”Narges
بهار را نگاه می کنم.چند ثانیه گیج و منگیم.خاکستر سیگار
_”بله؟”
_”الو باران جان..سلام..منم..رحیمی…ببخشید یه
دیگر نمی شنوم چه می گوید.رو به بهار می کنم و برای این که
نمیفهمم چه طور معذرت خواهی می کنم و گوشی را قطع می

یک نظر برای مطلب “”

  1. ناشناس

    محمد *** و من.. به قاب خالی پنجره …خالی چه بود٬ اگر که مر ا و تو را نداشت …؟! *** بود. از ما پررنگ تر
    نازی *** مطمئنم اونجا بوده. فقط نمی دونم چرا. ***
    *** بود. از ما پررنگ تر ***

    پاسخ

نظر شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *