/*نرگس …ببین چی پیدا کردم .برای تو نوشته بودم.اون روزی که با هم سیب زمینی سرخ کرده خوردیم توی سلف.یادته اون سایه سبز فسفری رو می زدی؟
.هیچ وقت برات خوندم؟…
می گم…این یک سال که نبودی رو فراموش می کنیم نرگس.برگرد دوباره باش.اخه تنهام.
پر از حرف…
راستی اون سایه ات چی شد؟
***
۲۸ اوریل ۲۰۰۴
با تمام ِ یاس های فلسفی و نیچه وارش،پشت ِ چشمش بعضی روزها سبز می شود!.آن
گاهی ، همه چیز به قول ِ آن دخترک ِ مدیری ، کاملا پروانه ای می شود! پروانه آن
ساخته ی ساختار ِ خویشیم، می دانی؟.این گونه است واقعیت و ما این گونه واقعی
یک نظر برای مطلب “”
نظر شما چیست؟
قبلی: اولین آخر ِ هفته
بعدی: “ما”نترال نامه- سه
نازی *** آدم متاسف می شه. انگار هر کی بیشتر فکر می کنه زودتر به مرگ محکوم می شه. *** حسام حسام…روزای دانشگاه عجیب همه چیز خوب بود…مگه نه؟
حسام *** چه روزهای بود اون روزها…چه روزهاییه این روزها…………………هر بار که تو آسانسورم یاد اون روز که تو آسانسور گیر کردی میوفتم…و نرگس…دلم تنگ شد اومدم بلاگت ***
*** حسام حسام…روزای دانشگاه عجیب همه چیز خوب بود…مگه نه؟ ***