می شود رفت سفر و رنگ های پاییز ِ روستا سحر آمیز و دیوانه کننده باشند و صدای ریز ریز باران روی برگ ها آدم را مست کند اما آدم نه دیوانه شود و نه مست. می شود همه چیز شاعرانه و عاشقانه باشد اما آدم یک سر سوزن احساس شاعرانه گی و عاشقانه گی نکند و برعکس ثانبه به ثانیه حال اش گاف و ه تر شود. علت و معلول اش مهم نیست ، مهم این است که این سفر دوروزه می توانست یکی از خوش رنگ ترین سفرها توی پادشاه فصل ترین های عمرم باشد، اما نشد. می شد که خوش بگذرد، اما نگذشت. نشد که لذت ببرم. نشد که برگ های زرد و نارنجی را بریزم روی هوا و بخواهم از من عکس هنری بگیرند. نشد که دراز بکشم روی برگ ها و چشم های ام را ببندم و قطره های بارانی که روی پلک ام فرود می آیند را بشمرم. منظره، برگ ها، هوا، فصل ام، تصویر ها…همه و همه یک چیزی فراتر از “جادو” بودند اما به هیچ جای دل و ذهن من وارد نشدند که نشدند. لجظه شماری می کردم برای برگشتن و دور شدن از همه ی آن واقعی های رویا مانند. راست گفته اند که کافی ست دل ات خوش نباشد. بعد توی خود ِ بهشت هم بگذارن ات، دل ات آشوب است.
نشسته ام روی این مبلی که گربه های ام عاشق اش هستند. همانی که من بنشینم وسط اش و آن ها بدو بدو بیایند و این طرف و آن طرف ا م لم بدهند. نشسته ام و مثل همیشه دلم می خواهد عکس های سفر را نگاه کنم ، اما عکسی نیست. از آن همه زیبایی هیچ عکسی نینداختم و نیست. خاطره ها چه قدر بی رحم می شوند گاهی.پاییز هم. عاشقانه ترین رنگ های اش را رو می کند و بی نصیبی. فقط سردی و سِر. انگشت های ام اگر درگیر نوازش این ابریشمی ها نبودند، خیلی چیزها را حلق آویز کرده بودم امروز و تمام. چه خوب که دو تا گرم و نرم توی خانه ام دارم که همیشه می توانم صورت ام ، انگشت های ام، شک های ام و اشک و خیال های ام را گم کنم توی موهای شان و همه ی دنیا و ما یتعلقات اش را به درک واصل کنم و همه ی دنیا اگر نخواهند من را، این دو تا همیشه هستند و می خواهندم و می خواهم شان.
یک نظر برای مطلب “یک نفر و دو نصفی”
نظر شما چیست؟
قبلی: اولین آخر ِ هفته
بعدی: “ما”نترال نامه- سه
مهدیس *** وای فکرش هم روانی ام می کند!!!! سنگکی ِ مورد نظر باز نبود بری سنگک بخری و یه پست سنگکی هم برای ما بذاری؟:) *** حتمن باز بوده ، حواس بنده نبوده. فردا ایشالا یه سری می زنیم واس خاطر شوما. می گم شما خونه تون کجاست؟!..شام دارین؟
مهدیس *** حتمن باز بوده ، حواس بنده نبوده. فردا ایشالا یه سری می زنیم واس خاطر شوما. می گم شما خونه تون کجاست؟!..شام دارین؟ ***
زالزالک *** متاسفانه تهران زندگی نمی کنم و باز هم متاسفانه اجباری در اصفهان زندگی می کنم وگرنه تهران بودم برحسب مرام استان فارسی بودنم حتما غذا برات میفرستادم *** له و مویی
بهروز *** ***
فنجون *** گاهی فانتزی های ادم همش با هم له میشود ***
heti *** له و مویی ***
مرکوری *** :))))) *** اون سبد نون ِ! سبد ایشون خیلی وقته که کوچیک شده
سایع *** ***
بهار *** در این لحظه لالمونی گرفته و سکوت اختیار میکینم!!!! ***
ققنوس روی کاناپه *** ***
مریم *** ایییییی وای !جاش گرم ونرم بود ***
آیدا *** ***
دختر نارنج و ترنج *** ای چاقالوی دله سبدشم فکر کنم داره براش کوچیک میشه! ***
زهرا *** اون سبد نون ِ! سبد ایشون خیلی وقته که کوچیک شده ***
parzhin *** ای پیشی ـ فرصت طلب ***
مرکوری *** کامنتم کو ***
نوشین *** این عوضی جون سردش بوده تو هم گرمش نکردی! ***
فروید کوچک *** وااااااااای از اول پچست هی داشتم فکر میکردم مگه پیشی هم نون بربری میحوره؟خیالم راحت شد. ***
مریم *** آخر نامردیه که این پستو بخونی و عکس کذایی باز نشه که تورجو ببینی با تشک گرم و گریلش ***
نیکی *** با این که عکس برام باز نشد اما حدس زدم قضیه از چه قراره!! خودم دارم از این جور برنامه ها آخه :))))) ***
دلی *** ای جان. چه کیفی کرده ***
سیمین (صورتی و سبز و آبی) *** ,چقدر هم مظلوم داره نگاه مى کنه ***
*** هاها من فکر کردم رفته خوردتشون! اینجوری بیشتر ازش خوشم اومد ***
*** واااااااااای امان از این پیشولکا آدم میمونه به کاراشون بخنده یا از دستشون حرص بخوره. چند شب پیش پسرعمه سندی خان که بسیار دزد می باشند رفته بود سروقت بقیه کتلتها روی گاز و نیمی از یه کتلت رو خورده بود . لطف کرده بقیه اش را سالم نگه داشته بود تا مامان و خواهرشوهر هم گشنه نمونن یه وقت ***
*** چه خوشگله این پیشو، مدتهاست هوس کردم یکی بهم یه حیوون خونگی کادو بده اما هیچکس اقدام نمیکنه، ***
*** ای جانم “عوضی جون” چه لمی هم داده ***
*** آه این یه تراژدی بود! لااقل برای آدم شکمویی مثل من ***
*** واییییییییییییییییییی .باران جونم داشتم ضعف میکردم برای اون غذای بهشتی…………..من بودم روبروی تلویزیون میخوردم..اممممممممما همه چی خراب شد .پیشی لعنتی ………..چرا خرابش کردی؟دلممممممممم سوختتتتتتتتت باران ……اما اخرش خندیدم ***
*** ***