همان طور که با بهار حرف می زنم،روی جلد مجله های کیوسک روزنامه فروشی را یکی یکی چک می کنم. مامان ات هنوز دارد حرف می زند اما من بی این که حواسم باشد با هیجان از آقای فروشنده می پرسم :” مجله ی زیبایی دارین؟”.بی این که سرش را بلند کند می گوید :” همون پایینه!”..دوباره نگاهی به آن پایین می اندازم و صدای ام را که از هیجان می لرزد بلند می کنم و داد می زنم که :” نیست نیست…می شه بیاین نشونم بدین؟”.مامان ات هنوز دارد حرف می زند ( حالا اصلا یادم نمی اید که چی می گفت! میدانی عزیزکم آدم ها بعضی وقت ها کر و کور می شوند.نه این که واقعا کر و کور باشند..اما گاهی آن قدر خوشحال…یا آن قدر ناراحت و غمگین..یا آن قدر عصبانی می شوند که دیگر هیچ نمی بینند و هیچ نمی شنوند و این اصلا خوب نیست.آدمی که می بیند و می شنود..تحت هیچ شرایطی نباید بی خیال ِ دیدن و شنیدن شود.سخت است می دانم!)
فروشنده سلانه سلانه می آید بیرون و خم می شود از زیر ِ یک دسته مجله ، یکی را می کشد بیرون.نزدیک است جیغ بزنم.عوض ِ این که مجله را از دست فروشنده بگیرم ، دست ِ فروشنده را محکم می گیرم و هی بالا و پایین می پرم که :” الهی من قربون این چشماش برم..الهی من فدای این کُلاش بشم..”.یک آن به خودم می آیم که می بینم من و فروشنده “دست در دست” داریم می خندیم و خوشحالی می کنیم!.سریع خودم را جمع و جور می کنم.دست ِ آقای فروشنده را رها می کنم و به جای آن مجله ای که عکس ِ تو روی آن است را می گیرم.فروشنده که هنوز از دست در دست شدن ِ من و خودش خوشحال است.(بزرگ تر ها به این حالت می گویند خرکیف!..تو اما بگو همان خوشحال!) ، نیش اش را تا بناگوش باز می کند و می گوید:” دخترته؟”. پول را می گیرم سمت اش و با کمی خجالت می گویم :” نه..اما همون قدر عزیزه”.
یادم می افتد که مامان ات پشت خط است هنوز .دارد می گوید که توی عکس خوب نیفتاده ای و خوابالود بوده ای و..عکس ات عکس ِ خوبی نیست. برای من اما این عکس همه ی زیبایی های یک “یکتا” را دارد…غرق شده ام توی آن دو تا چشم ِ خاکستری که پارسال همین موقع ها باز شدن اش را دیدم….توی آن لبخند ِ صورتی…توی آن موهای ابریشمی که یک سال پیش توی بیمارستان با ترس و لرز نوازش کردم..و توی عکسی که می گوید :” داری یک دختر ِ یک ساله می شوی”
یک نظر برای مطلب “یک سال یک تا”
نظر شما چیست؟
قبلی: اولین آخر ِ هفته
بعدی: “ما”نترال نامه- سه
[ بدون نام ] *** چقدر عمیق و معصومانه خوابیده ای باران … *** عمیق اش را بلی…معصومانه اش را شک دارم!
بهروز *** عمیق اش را بلی…معصومانه اش را شک دارم! *** حتمن توش “پشم” داره:))))
علی *** یاد پرنده ی آبی بوکفسکی افتادم 🙂 ***
دختر نارنج و ترنج *** عمیق و خردمندانه فکر کردن یک گریه هم برای خودش صیغهایست که فقط خودت از آن سر در میآوری. آخرین پستام رو بخون، لطفا. *** آندرومدا از آن اسم های خیلی خاص است…مثل پاریس…مثل بابلون..:)
فنجون *** آره……………. مارلی هم کلی اسم داره! می دونی؟ با هزار تا اسم صداش می کنم که همه رو می شناسه.. سوای مارلی که اسم معمولشه.پسرکم..عسل مامان..موشکولو..و هزار هزار تای دیگه…هر روز هم بهشون اضافه می شه..اما اینقدر خاص، نه! هنوز نگذاشتم….برم دنبالش…. ***
aftab *** اما من براش اسم انتخاب کردم ، فقط ازت میترسم ، جرات ندارم بگم ***
سین الف *** حتمن توش “پشم” داره:)))) ***
*** Ruphes va vivian esmayi bod ke gozashtam ro gorbeham va dost dashtam…love to ur toranj ***
*** ***
*** گربه ی من هم سه نام دارد:آندرومدا ، برای خرامیدن به شکوه یک شاهدخت.آنی ، برای خطاب شدن روزمره.و نی نی ، برای وقتی که بچه می شود و لوس و روی زمین غلت می زند ، یا از پاهایمان بالا می آید تا به آغوش دلخواهش برسد 🙂 ***
*** آندرومدا از آن اسم های خیلی خاص است…مثل پاریس…مثل بابلون..:) ***