یک ثانیه …صد حرف ..ز ِ من می گذرد

کارتم را می زنم و به محض این که برمی گردم می بینم پشت سرم ایستاده.می گوید:” سلام..صبح به خیر”.می خواهم جواب سلامش را بدهم که کارت از دستم می افتد.تا دولا می شوم کارت را بردارم ، آرنجم می خورد به جا خودکاری ِ مسعود و همه ی خودکارهایش پخش ِ زمین می شوند..می روم عقب تر که پایم روی خودکارها نرود که از پشت می خورم به زونکن ِ برگه های آرامکس و آن هم می افتد.همان جایی که هستم میخکوب می شوم.می خندد و می گوید:” چی کار کردی؟..اول صبح چرا این قدر عصبی؟”
نگاه اش می کنم .که ..
_”عصبی؟؟؟..عصبی؟؟…هفت و نیم صبح؟…نه..مگه چی شده؟؟..مگه کار ِ ما عصبی شدن داره؟..نه…الان می ریم و با آرامش شروع می کنیم کارهارو انجام دادن…انگار نه انگار که حجم کار شده سه برابر! برای خودتون می برین و می دوزید…سه ماه پیش بهتون گفتیم خانم الف نمی تونه از خونه کارا رو انجام بده..بذارین از همین الان خودمون با کارها کنار میایم..گفتین..نه..ایشون بارداره اما “کارداره”!…پز ِ کار مال ایشون…استرس و اعصاب خردیش برای من و خانم میم…حالا دیروز آخر وقت ایمیل زدین که خانم الف دیگه نمی تونه کارا رو انجام بده…کارها تقسیم شه؟؟ مخصوصا آخر وقت زدین که ما نباشیم و چیزی نگیم؟…غیب گفتین؟..خب این که از اولش معلوم بود ..چه طور تا الان می تونستن؟؟؟..الان یه دفعه ناتوان شدن؟..شش ماه حقوق بیمه و شش ماه هم حقوق دورکاری ؟..یک سال ما همین طوری با حجم زیاد کار سر کنیم که چی؟؟..میز ِ ایشون براشون باقی بمونه؟؟..که ایشون..بعد از یکسال با خیال راحت بیان ور ِ دل شوهرشون ؟؟
نه عصبی چرا…خدا رو شکر این جا همه مدیرن و حقوق هاشون به دلار. فقط من و خانم میم کارمندیم و حقوقمون به “قرون” و خیلی هم راضی هستیم و خوشحال.برای اضافه کاری ِ ما اون همه بازی در آوردین و اخر سر هم به حقوق امسال سی هزار تومن اضافه کردین؟ میلیون میلیون می رود توی جیب شما و آقایون و برای دست گرمی یک چیزی هم به ما می دهید!..نه عصبی؟…عصبی چرا؟…تا باشه ایشالا تولد ِ بچه ی خانم الف…اصلا شادی باشه همیشه…به ما چه…نه عصبی چرا؟..”
کارت را از روی زمین برمی دارم.از کنارش رد می شوم و می گویم:” سلام..صبح شما هم!”

یک نظر برای مطلب “یک ثانیه …صد حرف ..ز ِ من می گذرد”

  1. ناشناس

    فنجون *** چقدر خوب است که این شهر بابا دارد! فقط باید حواسمان باشد آمارمان از آن بالا زیر دست بابا نرود! فاصله بابا و دختر … چرا؟ … دوست ندارم … کاشکی بتونی درستش کنی. ***
    دختر نارنج و ترنج *** باباها با همه ی این فاصله ها خیلی دوست داشتنی هستن…خدا حفظشون کنه. حالشون چطوره باران؟ ***

    پاسخ

نظر شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *