خانه را تمیز و مرتب کرده ام.سه جور غذا برای کل هفته روی گاز آرام آرام می پزند.ترنج را حمام کرده ام و بی رمق از جنگی که توی حمام داشته ایم ، نیم کیلومتر دورتر از من لم داده روی دسته ی مبل و پشت اش را کرده به من که یعنی قهر است!
.ظهر همان طوری که همیشه دوست دارم ، پرده های مشکی ِ اتاق خواب را کشیدم و مثل سنگ خوابیدم.حالا موزیکی که بهروز توی وبلاگش گذاشته بود را گذاشته ام ونشسته ام.همه چیز به ظاهر آرام است اما من دارم توی یک جور نا باوری ِ عمیق ِ گِل مانند ، فرو می روم.از صبح که چشم های ام را باز کرده ام همه ی کارهایم را طبق برنامه انجام داده ام و همه چیز مرتب و خوب بوده است اما ذهن ام این آدامس ِ “ناباوری” را دارد به بد شکل ترین شکل ِ ممکن گوشه ی کله ام می جود و صدای ملچ ملچ اش دارد روانی ام می کند.چیزهایی هست که نه جرات باور کردن شان را دارم و نه قدرت ِ فراموش کردن شان را.
مثلا این که من باورم نمی شود که همین الان که این جا نشسته ام ،” دخترک سر به هوا” توی جشن ِ نامزدی اش است و حتما تا حالا به شناسنامه اش یک اسم دیگر اضافه شده و حتما خوشحال است و یکی از بهترین شب های زنده گی اش است و من کنارش نیستم تا خوشی اش را ببینم.”دخترک سر به هوا ” و آن همه خاطره ای که داشتیم.قبول دارم که هیچ وقت آن قدری که می خواست برای اش وقت نگذاشتم و هیچ وقت آن طوری که دل اش می خواست برای اش نبودم.اما هیچ جوری نتوانستم دعوت ِ دیروزش برای مراسم امروز را هضم کنم. دلگیر شدم و برای اش زدم که جایی نمی روم که کسی توی رودروایسی با خودش توی آخرین لحظه جایی دعوتم کند.هیچ وقت برایم این مسخره بازی ها و حرف های خاله زنکی مهم نبوده اند اما این بار با همه ی وجودم حس کردم که دل اش نخواسته که باشم اما از روی عذاب وجدان یا هر چیز دیگری به سختی پیغامی داده و دعوتم کرده!…اما این ها زیاد مهم نیست.مهم این است که زنده گی یک نفره اش از امشب دو نفره می شود و امیدوارم همه ی آن آرامشی که همیشه دنبال اش بوده را پیدا کند.
یک جای دیگری از ذهنم باور نمی کند که این دیگر نمی نویسد.نه که نخواهد…که نمی تواند!.. یک شب باآقای “دال” و “میم” نشسته بودیم و من داشتم از همکلاسی ِ قدیمی ِدوران مدرسه ام می گفتم که توی فیس بوق پیدایش کرده ام و دیگر آن دختر ِ مو بور نیست و شده است یک پسر ِ موبور! این ها را که گفتم آقای “دال” گفت که توی دانشگاه شاگردی دارد که دخترک عجیبی ست و نمی داند چرا به آقای “دال” اعتماد کرده و آدرس وبلاگ اش را داده است و آقای “دال” که آن جا را خوانده دیده که “دخترک” ِ کلاس اش توی مراحل کمیسیون پزشکی برای “پسر ” شدن است .آدرس وبلاگش را داد و شدم خواننده اش.خواننده ی آرزوهای بزرگ اش.خواننده ی امیدواری های اش برای کمیسیون ِ پزشکی اش.خواننده ی یواشکی لباس عوض کردن های اش توی پارک طالقانی و با دوست دخترش عاشقانه گفتن های اش.تا پست ِ آخرش که زنگ زدم و از آقای “دال” سراغ اش را گرفتم که گفت یک هفته است نیامده سر ِ کلاس و انگار بستری ست. من هم گفتم:” نگران نباشید…مطمئنم پست ِ آخرش..پست ِ آخرش نیست!” .دیشب آقای “دال” مسیج داد که :” پست ِ آخرش بود.تمام کرد” !…و من فقط یاد ِ اسم وبلاگ اش افتادم” آینده ی رویایی ِ من” …و باورم نمی شود این مرگ لعنتی را…
یک جای خراب شده ی دیگر ِ ذهن ام باور نمی کند که کلاس ِ تاترمان که دوباره شروع شد ، جای چهار نفرمان آن قدر خالی بود.آن قدر خالی که حتی سعید هم شوخی اش نمی آمد.باید خوشحال می بودیم که رفته اند آن طرف ِ دنیا زنده گی شان را عوض کنند.باید خوشحال می بودیم..اما باور ِ نبودن شان سخت بود…
و هی یاد ِ دیشب و مهمانی ِ دیشب می افتم که آن غریبه پیشنهاد داد که شب را خانه ی من بیاید و من فقط نگاه اش کردم و همه چیز کوفت و زهر مارم شد و بی خداحافظی از مهمانی زدم بیرون …
این ها و ده ها چیز ِ دیگری که توی این آرامش ِ خانه مثل کنه چسبیده اند به ذهنم و رهایم نمی کنند و “باور دان ” ام را سرویس کرده اند..
هیچ کدام شان را…نمی توانم…
یک نظر برای مطلب “کار ِ من نیست”
نظر شما چیست؟
قبلی: اولین آخر ِ هفته
بعدی: “ما”نترال نامه- سه
م *** خوبه تو بخیه رو داری من اونم ندارم دوست مجازی جان *** بخیه به آب دوغ که نون و آب نمی شه دوست مجازی جان تر:)
بهروز *** بخیه به آب دوغ که نون و آب نمی شه دوست مجازی جان تر:) *** تو که باز این جاهایی…برو تافل بخوووون:)
چاقی در مه *** دقیقا می فهمم 🙁 *** تو نیز
عسل *** تو که باز این جاهایی…برو تافل بخوووون:) *** یعنی که گفتن اوشون بخیه ی دائم اند!..بعد هم منو نشوندن گفتن شما به چه حقی بینی تون رو وارسی کردین اصن؟!..منم گفتم بینی مه..اختیارشو دارم..ایشون در لفافه گفتن : غلط کردی..شکر خوردی…ما یه دوربین اصلا گذاشتیم تو دماغت..ازین به بعد ببینیم داری اون جا دنبال چیزی می گردی..دماغتو می کنیم می دیم دستت:(…به همین واقعیتی:((
افتاب *** چه خوب می نویسی تو! *** ولی من ترجمه ش می کنم…گیریم که چاپ اش نکنم:)
بهروز *** تو نیز *** دقیقا مطمئن نیستم که معنی ِ “قار” تا رو بدونم…ولی اگر “قار” همان قار قار ِ کلاغ است و فرمول این اصطلاح= صدای یک حیوان یا پرنده + تا است…من هم دوستت دارم “میو تا” .:))
فنجون *** یه وقتایی همه پولتو هم برای دلت بدی انگار هیچ خرجی نکردی و خیلی هم خشنودی بعد یه سوال یعنی چی چی که بخیه هه باید بمونه؟ببین من بعد از عمل روم به دیفال هی با گوش پاک کن با این بینی م ور میرفتم بعدش هی این گوش پاک کنه میخورد به یه جسم سختی منم هی تلاش میکردم این جسم سخت رو تکون بدم و نمیشد بعد خوشال خوشال از دکترمم نمیپرسیدم بعد از یک ماه و نیم وقت داشتم رفتم دکتر یهو دو تا طلق(تلق؟)گنده که به بینیم پیچ کرده بود از توش در آورد گفت این برای انحراف بینیت بوده که استخون صاف جوش بخوره !!بعد من شدیدا در هفته های اول سعی داشتم اینا رو خارج کنم گفتم که بدونی منم یه یکی دوماهی دوتا عضو گنده ی اضافی داشتم بعله! *** من از همین امروز دارم اون روز و می بینم که با خاک و خاک بر سری بشینه توی کتابخونه م…اما مطمئن باش یکیشو می دم بهت تا کتاب تو هم از تنهایی در بیاد 🙂
موش کور *** یعنی که گفتن اوشون بخیه ی دائم اند!..بعد هم منو نشوندن گفتن شما به چه حقی بینی تون رو وارسی کردین اصن؟!..منم گفتم بینی مه..اختیارشو دارم..ایشون در لفافه گفتن : غلط کردی..شکر خوردی…ما یه دوربین اصلا گذاشتیم تو دماغت..ازین به بعد ببینیم داری اون جا دنبال چیزی می گردی..دماغتو می کنیم می دیم دستت:(…به همین واقعیتی:(( *** کمی ش رو. موند جزو پروژه هام
زری *** وای چقدر میفهمم این حس بد نیاز به سانسور..اینکه یکی دیگه بگه چیو حق داری بخونی..منم میخواستم از بهومیل هرابال ترجمه کنم ولی چون همه کتاباش تم س ک س داره توصیه شدم که نکنم… ***
*** ولی من ترجمه ش می کنم…گیریم که چاپ اش نکنم:) ***
*** بعدا نوشت رو الان دیدم . کار خوبی کردی . تافل هم می خونم . کم کم :-” D: ***
*** چقدر خوب … اسم کتاب خیلی جذبم کرد … خوب کردی که تسلیم شرایط نشدی و بخاطر دل خودت رفتی جلو.-اصلا و ابدا نمیتونم فکر کنم که بشه با یک بخیه زندگی مسالمت آمیزی داشت!!اینجا دیگه حتی گربه هم باشی نمیتونی هی لیسش بزنی تا خوب شه -باران خیلی خیلی خیلی مواظب خودت باش، یه عالمه انرژی مثبت از همینجا برات میفرستم. میدوستمت قار تا ***
*** دقیقا مطمئن نیستم که معنی ِ “قار” تا رو بدونم…ولی اگر “قار” همان قار قار ِ کلاغ است و فرمول این اصطلاح= صدای یک حیوان یا پرنده + تا است…من هم دوستت دارم “میو تا” .:)) ***
*** موفق باشی. وقتی ارشاد به کتاب ترجمه شده ی من ۲۱ مورد اصلاحیه وارد کرد بوسیدمش و گذاشتمش تو کتابخونه تا خاک بخوره. حس سرخوردگی بدی داشتم. اما تو تسلیم نشو. هم جوون تری هم امیدوارتر. مطمئنم می تونی. تموم که شد بدش من بخونم. ***
*** من از همین امروز دارم اون روز و می بینم که با خاک و خاک بر سری بشینه توی کتابخونه م…اما مطمئن باش یکیشو می دم بهت تا کتاب تو هم از تنهایی در بیاد 🙂 ***
*** ترجمه اش کردی؟ ***
*** کمی ش رو. موند جزو پروژه هام ***