برای شان یک صندلی از اتاق ام می برم که بنشینند. حدس می زنم که پسر و پدر باشند و از ساک و اسباب و وسیله های شان هم معلوم است که از شهرستان آمده اند. می گویم لطفا منتظر بمانید تا خانم فلانی بیاید.
دل توی دل ام نیست که بپرسم برای چه آمده اند اما آن قدر مستاصل و درمانده و بیچاره اند که می ترسم بپرسم و سفره ی دل شان را باز کنند و بعد از منی که هیچ کاره ام درخواستی کنند و من بگویم نمی دانم یا نمی توانم و بعد همین بدو ورود ناامیدی سایه بیندازد روی دل شان…(اووووووف، که آدمیزاد چه قدر باید و نباید،چه قدر بگویم و نگویم ، چه قدر بکنم و نکنم دارد توی این نیم سانت عمرش)
برمی گردم توی اتاق ام و می نشینم پشت کامپیوتر. توی سالن درست روبروی من نشسته اند و هر چند ثانیه یک بار که نگاه شان می کنم چشم در چشم می شوم با آنی که فکر می کنم پدر است. آزی می آید و پسر شروع می کند به حرف زدن،به حرف زدن…به حرف زدن.آنی که پسر است شمرده شمرده حرف می زند و آنی که پدر است ملتمسانه گاهی به آزی و گاهی به من نگاه می کند و چشم های من هی پر و خالی می شوند. قلب من هربار از شنیدن ِ”جانباز عصبی” بیست ریشتر می لرزد ، نفس ام هربار مردد می ماند بین آمدن و نیامدن وقتی پسر می گوید:”حقوق ماهیانه ی پدرم بابت جانبازی صد هزار تومن است”. می گویند که پرونده شان را جا به جا نمی کنند و اگر ما یک نامه بدهیم شاید فلان شود و من هر لحظه انگار الان است که قلب ام بایستد و پخش زمین شوم. می گوید وضعیت روانی ِ آنی که پدر است آن قدر بد است که مادرش طلاق گرفته و هیچ فامیل و همسایه ای برای شان نمانده و هیچ جای این مملکت خراب شده برای آنی که پدر است کار نیست. من دل ام می خواهد کر و کور بودم و آن قدر چشم در چشم نمی شدم با آنی که پدر بود. دل ام می خواهد حافظه ام را از دست می دادم که حرف ها و نگاه های شان مثل یک رد پا نمی ماند روی آسفالت ِ نرم ِ ذهن ِ به فاک رفته ام! هر جوری که فکرش را می کنم می بینم این درد شبیه هیچ درد از دردهای عالم نیست. این شبیه این که فلج به دنیا بیایی یا بیماری اعصاب داشته باشی نیست. این شبیه این که بی پول و مفلس باشی نیست. این آن کابوسی ست که یک روزی با هزارتا امید بروی و برای کشورت بجنگی و بعد برگردی و بی پول و روانی بیندازن ات یک گوشه ی مملکت و برای تشکر ماهی صد هزار تومن پرت کنند جلوی ات. این آن دردی ست که به خاطرش از شهرت راه بیفتی و بیایی و به یک سازمان ِ خارجی! التماس کنی که کاری کنند که هموطن های خودت کمک ات کنند.
یا می شوی آن ، یا می شوی اینی که دیروز نینو عکس اش را برایم از فیلد فرستاد که همین دیروز پیدای اش کرده اند، که بعد از سی سال…از زیر خاک پیدای ات می کنند و هیییییییییچ کس نمی داند که کیستی و چیستی و خانواده ات کجای این دنیا هنوز چشم به راهت هستند.
نصیب ِ اینان، این پدر و پسر ها، ماهیانه صد هزار تومان می شود و عاید ِ سر ِ ما باتوم ِاین که “شهید و جانباز نداده ایم که دخترها با لگینگز بیایند بیرون!” و به همه ی این کصصثثافت کاری ها می گویند:”جنگ”!
میم جین جون همیشه حاضر کنجکاو *** اخ اره باران مغز هفتاد گرمی من تمام زندگیمه و انرژی که ازش میگیرم حد نداره اگه نبود که من مرده بودم *** این “کنجکاو” چی بود به اسم ات اضافه شد دیگه؟!هفتاد گرمی تو چرا نگفته بودی؟
مهدیس *** این “کنجکاو” چی بود به اسم ات اضافه شد دیگه؟!هفتاد گرمی تو چرا نگفته بودی؟ *** هر کس نقش خودش رو بازی میکنه مهدیس جان. پررنگ و کمرنگیش با ما نیست
ققنوس روی کاناپه *** گاهی یادم میره متاهلی اخه نقش این گربه ها خیلی پر رنگ تر از هر شخص دیگه ای تو زندگیته. *** نه باهوش تر نیستند ولی به نظرم همون یه ذره هوش رو هم ترجیح میدم به روی خودشون نیارن مگر در مواقع لازم
mahla *** هر کس نقش خودش رو بازی میکنه مهدیس جان. پررنگ و کمرنگیش با ما نیست *** تو خوب درک اش کردی.ربطی به نوشته ی من نداشت
aftab *** برو بابا گربه ها از سگ ها باهوش ترن… من هرجفتشون رو دوست دارم… در کنار هرجفتشون هم بودم…. مگر اینکه سگها هوش اضافه شون رو قایم کرده باشن!!! *** افتاب جان “نر خر”؟؟؟؟؟؟!!!حالا یه کم خودتو کنترل کن ، در مورد مبل هم حرف میزنیم
شب زاد *** نه باهوش تر نیستند ولی به نظرم همون یه ذره هوش رو هم ترجیح میدم به روی خودشون نیارن مگر در مواقع لازم *** باران ِ شرمسار شرمنده
aftab *** Khyyyyli ghashang neveshti, khyyyli darkesh kardam ba hame vojoodam, mersi *** مبحث مبل رو در اینده بررسی میکنیم.شوما فعلا به خودت مسلط شو
زهرا *** تو خوب درک اش کردی.ربطی به نوشته ی من نداشت *** اسکان تو و گربه ت منظورته؟! میخوای دست نگه داری نوه مو بهت بدم؟
سیمین *** ay gofti,makhsosan vaghti ye nare khar bahat zendegi kone va to hamash tanha bashi,hata age nesheste bashin ro ye mobl *** راست با توست سیمین
زهرا *** افتاب جان “نر خر”؟؟؟؟؟؟!!!حالا یه کم خودتو کنترل کن ، در مورد مبل هم حرف میزنیم ***
شهروند مجازی (اقای جوان) *** سلام.چه اون جمله ی آخرت خوب و شسته رفته و گویای همه چیز بود.چه دوس داشتمش.این دو تا فسقلی هاتو هم دوس دارم. (راستی باران ایمیلتو چک کن دیگه)آیکون شبنم پر روی خجول *** البته که فکر میکنم اینا دارن کم کم صاحبخونه میشن. مثل شما هم زیادن که صرفا جهت اطلاع ازین دو تا جونور میان اینجا و بسبازم میگم، یه مو از سر و بدن اینا کم شه ، انگشت اتهام رو به کسیه که تهدید به دزدی شون کرده
شیدا *** باران ِ شرمسار شرمنده ***
میم جین جون همیشه حاضر کنجکاو *** loooool,ghatiam…alan sohbat kon dar morede mobl 😀 ***
د. ک *** مبحث مبل رو در اینده بررسی میکنیم.شوما فعلا به خودت مسلط شو *** که لایق ام باشد ؟
نوشین *** باران تو داری شدیدا به من انگیزه گربه داشتن میدی.در جریان باش که اگه مامانم منو از خونه انداخت بیرون همش تقصیر توئه ها.تازشم باید فکر اسکان منم باشی *** اگه این قدری که من با این دو تا جونور اختلاط و معاشرت می کنم تو هم با سندی حرف بزنی و معاشرت کنی ، مطمئن باش همین طوری افسرده می شن و میان کنارت می خوابن
شب زاد *** اسکان تو و گربه ت منظورته؟! میخوای دست نگه داری نوه مو بهت بدم؟ *** نه عزیزم. فقط نمی دونستم چی باید بگم که باز بد قول نشم
مهتاب *** مهم رسیدن به آرامشه؛ چه در کنار یک موجود با مغز ۲۵ گرم چه نزدیک یه گلدون کوچیک چه در دامان کوهی بزرگ… در آرامش باشی باران! *** زنده گیه دیگه!
نسل سوخته *** راست با توست سیمین ***
*** بهله.اسکان من و گربه م که همون نوه ی خودته ***
*** ***
*** میدونی چیه. با تمام بی صفتیشون اما موجودات خاصی هستن. تاحالا یتیم های زیادی رو از قشر بزرگ کردم و به جامعه تحویل دادم. اصلن من فقط مرده ی رفتار و حرکاتشونم. نوع برخوردشون. یه پا سیاستمدار حرفه ای هستن. شاید به همین خاطر باشه که هر وبلاگی که از گربه هاش مینویسه رو ناخودآگاه دنبال میکنم خارخاسک – گیلاسی – دنتیست و… به قول بچه ها شاید اصلن تو دوره قبلی تناسخ گربه بودم. کسی چه میدونه. شاید یه روزی مخت رو زدم و اومدم گربه هات رو دزدیدم و بردم چیه تو آپارتمانی. جا نداری. اذیتت میکنن. فکرش رو بکن. سختته میخوای بزرگشون کنی. چی؟ نه؟ خب بچه هاشون رو بده؟ نمیشه؟ ***
*** البته که فکر میکنم اینا دارن کم کم صاحبخونه میشن. مثل شما هم زیادن که صرفا جهت اطلاع ازین دو تا جونور میان اینجا و بسبازم میگم، یه مو از سر و بدن اینا کم شه ، انگشت اتهام رو به کسیه که تهدید به دزدی شون کرده ***
*** عاشقشونم رفیق محشر بود اون خط اخر ***
*** ***
*** کنجکاو واسه اون عکسه که گذاشته بودی اومد رو اسمم ۷۰ گرمیم زندگیه باران عکسشو واست میفرستم ***
*** ***
*** چه بگوی ام ات ***
*** که لایق ام باشد ؟ ***
*** باران نوشته ات خیلی خوب بودددددددددد. امامیدونم لحظات غمگینیه ولی بازم خوبه که این فسقلیا هست. اون نمکدون خاله اش هست. اینقدر دوست دارم سندی یه روز اینجوری بیاد با آرامش کنارم بخوابه. ولی پسر تخس ما یا تو سبدشه یا داره کل خونه رو گز میکنه دیگه بحث همیشه گشنه و تشنه بودنش و بیشتر ساعاتشو در دستشویی گذروندش بماند اصلا یه وقتایی شک میکنم که اصلا این فسقل خواب هم داره ***
*** اگه این قدری که من با این دو تا جونور اختلاط و معاشرت می کنم تو هم با سندی حرف بزنی و معاشرت کنی ، مطمئن باش همین طوری افسرده می شن و میان کنارت می خوابن ***
*** ناراحت شدی از اصرارم بارانه؟ببخشید خو ***
*** نه عزیزم. فقط نمی دونستم چی باید بگم که باز بد قول نشم ***
*** پس آقای نویسنده کجاست؟چرا هیچ وقت نیست؟ ***
*** زنده گیه دیگه! ***
*** کاش می شد که روزی برسه و دوستی پیدا بشه که نه نیاز باشه باهاش درد دل کنیم و نه نیازی باشه که او دلداری بده. همین که بدون کلامی همدیگر را حس کنیم ! یعنی اوج دوستی. به قول بیکل : گاه به سخن گفتن از زخم ها نیازی نیست! ***