یک روز طوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووولانی است امروز که هنوز نیمی اش هم مانده. یک نامه ی سرگشاده برای ام از سازمان مهاجرت ایالت فاکینگ آباد آمده که باید اپدیت کنم هر آن چه را که قبلا فرستاده بودم را به علاوه ی یک سری موارد خر در چمن دیگر. آیلتس و تف و تس اف و هر زهر ماری که سه سال پیش فرستاده ام همه اکسپایر شده اند و نود روز وقت دارم تا دوباره همه را بفرستم. همین ام کم بود این روزها. که یک چیزی هی هرروز دنگ دنگ صدا کند توی سرم که هشتاد و نه روز باقی ست…دنگگگگگ…هشتاد و هشت روز…دنگگگگگگگ هشتاد و کوفت روز.
از صبح با قیافه ی آویزان نشسته ام و تنها کار مفیدم چند تا پاسخ به پاسخ بوده و همین. نینو هی از آن طرف نگاه می کند و عصبانی می گوید “باران می شه اون قیافه تو درست کنی؟تو چی کم داری آخه؟” و من درب و داغان می گویم:” موتیواسیون…موتیواسیون”. نمی دانم. شاید بروم خانه امروز زود و بخوابم موتیواسیون ام بیدار شود. شاید یک بستنی ِ خامه دار ِ پر کرم و شکلات بخورم، موتیواسیون ام شیرین شود و از فردا به زنده گی ام جور بهتری نگاه کنم. شاید اگر یکی دستم را بگیرد و ببردم مانسون لانژ و بهم سوشی بدهد، از فردا موتیواسیون ام مثل ماهی شنا کند توی روزهایم.
شاید اگر بروم و تاتر پارسا پیروزفر را ببینم ، موتیواسیون ام کله ملق بزند از فردا. یا نه ، رنوارم بالاخره تمام شود و بیاورم اش خانه. شاید اگر آن کیف منگو را خریده بودم حالا موتیواسیون ام بیشتر بود برای ادامه ی زنده گی!
نمی دانم. بروم سمت ِ خانه شاید توی راه حسی، حرفی، نگاهی، تصویری موتیواسیون ام را بلرزاند و فردا را بهتر شروع کنم.
پففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففف
یک نظر برای مطلب “موتیواسیون”
نظر شما چیست؟
قبلی: اولین آخر ِ هفته
بعدی: “ما”نترال نامه- سه
بهینه *** میشه بدونم دقیقا شغل شما چیست؟؟؟ به نظرم شغل جالبی دارید *** حمایت از هر آنچه که از جنگ یا بلایای طبیعی باقی می مونه.زنده و مرده.
د.ک *** حمایت از هر آنچه که از جنگ یا بلایای طبیعی باقی می مونه.زنده و مرده. *** خودمم و خودمم و خودم
د.ک *** // …. کوفت … این بار هم راه ات نمی توانم باشم *** گاهی باید ترسید اما نگاه کرد.
مهدیس *** خودمم و خودمم و خودم *** نه اجباری نبود. حالا هم نیست. جنس کار رو دوست دارم. سختی هاشو بیشتر.یک رشته ی صد در صد بی ارتباط:)
shirin *** می دانی که نمی توانم نگاه کنم … حتا تصور کنم … یشجاعت اش را ندارم و نداشته ام و نخواهم داشت … اما شجاعت این رو دارم که می توانم بگوی ام که شجاعت اش را ندارم *** اخ ، که تو گاهی هردوی یه ادم و میبینی.. مرده و زنده !
شیدا *** گاهی باید ترسید اما نگاه کرد. *** منم حساس نیستم..حساسیت ام
بهروز *** باران خودت شغلت رو انتخاب کردی یا مجبور بودی به خاطر مثلأ شرایط بپذیری؟ رشته تحصیلیت چیه؟ *** می نیدر! یا نایدر!
نوشین *** نه اجباری نبود. حالا هم نیست. جنس کار رو دوست دارم. سختی هاشو بیشتر.یک رشته ی صد در صد بی ارتباط:) *** یا سعععععععععی می کنم شبیه قوی ها باشم
مهسا *** Pas jaye man budi chikar mikardi? 🙁 *** کماکان قطعی ترین اتفاق دنیاست!
سایه *** اخ ، که تو گاهی هردوی یه ادم و میبینی.. مرده و زنده ! *** شجاع نیستم. باید باشم.
دلی *** قربون دل کوچیکت اخه تو چقدر لطیفی هرچقدر تو پست قبل خودمو تو وجودت دیدم اینجا خبری از من نیس من حساس نیستم لطیف نیستم…:( *** 🙁 من همه ی تعریفم از مرگ داره عوض می شه. هی داره بی رحم تر و نامرد تر و نزدیک تر می شه!
رضا *** منم حساس نیستم..حساسیت ام *** همه دارن ازین خاطره های تلخ واره..تنها نیستی
دختر نارنج و ترنج *** شت ! آی دیدنت سی دت کامینگ :-” *** 🙁
رضا *** می نیدر! یا نایدر! *** کاش کور هم می شد آدم گاهی!
ولگرد *** *** من همینجام:)
زالزالک *** با همه اینها فکرمی کنم خیلی قوی هستی باران جان ***
سیمین *** یا سعععععععععی می کنم شبیه قوی ها باشم ***
نوشین *** مرگ تنها چیزیه که هیچ چیز نمی تونه عوضش کنه . مرگ همیشه مرگه… ***
*** کماکان قطعی ترین اتفاق دنیاست! ***
*** سلام باران جان .خواننده جدیدم ..با نوشتت هنگ کردم…وایییییییی مرگگگگگگگگ..حقیقت انکار ناپذیر……….من نمیتونم مرده ببینم حتی باکسایی که روبه مرگن روبرو نمیشم..نمیتونم ببینمشون.خیلی شجاعی دختر.الان باید سوریه باشی اخه اونجا جنگ وادم کشیه..دعا میکنم مرگای دردناک سراغ کسی نیاد.واییییییییی کفشای واکس زده ولباس اتوکشیده…. ***
*** شجاع نیستم. باید باشم. ***
*** قلمت را در دستانت بگیر من میگویم تو بنویس …… اول از درد هایم بنویس از زخم هایم.زخم های کهنه ایی که سال هاست در دلم جا خوش کرده اند…از اشک هایم بنویس از اشک هایی که اگر نباشن گل زندگیم خشک میشه..مادرم چقدر پیر شده این چند ساله مرا که میبیند اشک در چشمانش حلقه میزند….پدرم عزیز تر از جان کمرش خم شد از پس غصه خورد. اه ای خدا دیگه خسته شدم کمرم توان حمل این همه درد را ندارد..بعضی وقتا به خود کشی فکر میکنم ولی شنیدم خیلی سخته حتی سخت تر این که عشقت ترکت کنه ولی تو فقط بی صدا فریاد بزنی .تا نیمه شب گریه کنی.نتونی حرف دلتو به کسی بگی دیگه دارم از اینترنت هم خسته میشم با این که خیلی دوست داری ولی باز وقتی این کامپیوتر لعنتی رو خاموش میکنی بازم تنها میشی. تنها تر از هر کس…………(غمگین ترین پسر دنیا) ***
*** چرا این روزها اینقدر حرف مردن هست؟ از اون روزی که صبح با صدای لااله الاالله از خونه همسایه بیدار شده م، همه ش به مرگ فکر می کنم باران…. مرگ برای من همیشه یک چیزی ورای طاقتم بوده و هست.. درویش به من می گفت باید بری و مرده ها رو ببینی.می گفت اگر می تونی یه وقتایی برو مرده شور خونه و بشین مرده ها رو نگاه کن… می گفت تو به زندگی خیلی دل بستی راست می گفت گویا…. ***
*** 🙁 من همه ی تعریفم از مرگ داره عوض می شه. هی داره بی رحم تر و نامرد تر و نزدیک تر می شه! ***
*** اغوشت را باز کن میخواهم سردی تنم را بهت هدیه بدم دلت را بشکاف میخواهم دلتنگی هایم را بهت هدیه بدم دست هایت را باز کن میخواهم با اشک هایم نوا زش شان کنم اشکهایی که در نبودنت تنها دوستم در خلوت شبهیایم بودندو قلمت را بر دار و بنویس …از درد هایم از زخم های روی قلبم چه بی اعتنا از کنارم رد شدی وقتی که دلت را در سیاهی باختی اه ه ه ه ه ه دیگر توان زنگی را ندارم با این که خیلی وقته مردم……. ***
*** ناخوداگاه بغضی در من ترکید. خاطرات و صحنه هایی که کاش الان به یادم نمیومد. باران چه کردی با این نوشته با دل من ***
*** همه دارن ازین خاطره های تلخ واره..تنها نیستی ***
*** تلخ خیلی تلخ ***
*** 🙁 ***
*** لال می شود آدم… ***
*** کاش کور هم می شد آدم گاهی! ***
*** باران جان حالا حالاها برنمیگردی ایران؟ همینکه سعی میکنی قوی به نظر بیای هم خودش خیلی خوبه. واقعیت انکارناپذیر زندگی….. ***
*** من همینجام:) ***