صبح که رسیدم شرکت ، هر چه قدردنبال “ماهی خان” گشتم ، نبود! اصلا مگر کسی توی آکواریوم بیست سانتی گم می شود؟. فکر کردم بچه ها شوخی شان گرفته و “ماهی خان ” را برداشته اند که اذیت ام کنند. نشستم پشت میز تلفن را برداشتم که به الی زنگ بزنم و خط و نشان بکشم که دفعه ی آخری باشد که کسی دست به “ماهی خان ” می زند که دیدم نوک دم اش از یکی از صدف هایی که توی خانه اش گذاشتم زده است بیرون. گوشی را گذاشتم و با خیال راحت آه کشیدم و گفتم :” تو که نصف عمرم کردی ماهی خان ..حالا فقط نصف ِ عمر دارم…خیالت راحت شد؟” .و لبتاب را روشن کردم .برای خودم آب جوش آوردم .از توی کشو جعبه ی چای سبز را برداشتم و یکی از چای های کیسه ای را انداختم توی لیوان و رو به “ماهی خان” گفتم :” بفرما چایی آقا “.اما یک جوری انگار که خواب باشد هیچ حرکتی نکرد.با انگشت چند ضربه به شیشه ی آکواریوم زدم..گفتم :” در حد یه ” خان” خوابیدی هاا” .لیوان ام را گذاشتم روی میز و گفتم :”تا سه می شمارم اگه نیای بیرون..با همین نصفه ی عمرم میارم ات بیرون..” و دستم را بردم توی آکواریوم…”یک…دو..سه…سه!”…دلم مثل آب سدی که یک دفعه باز شده باشد ریخت پایین.صدف را آرام برداشتم و از ترس این که یک دفعه نپرد بیرون ، نزدیک ِ سطح آب نگه داشتم. با ناخن یک ضربه ی آرام به صدف زدم. بی فایده بود.صدف را کاملا از آکواریوم بیرون آوردم و گذاشتم اش روی میز…
“ماهی خان” مرده بود.همان جا توی آن صدف ِ کوچک که همیشه قایم می شد .یعنی توی خواب مرده بود؟…یا وقتی دیده دارد می میرد رفته و توی صدف خوابیده؟… باورم نمی شد که به این زودی ِ زود…باورم نمی شد که امروز صبح فردای دیشب است که توی خانه عزاداری راه انداختم که اگر ترنج چیزی ش بشود من می میرم..
دست می کشم به آن دم ِ کوچکی که از صدف بیرون زده و …
نصف ِ دیگر ِ عمرم هم تمام می شود!
یک نظر برای مطلب “ماهی خان :(”
نظر شما چیست؟
قبلی: اولین آخر ِ هفته
بعدی: “ما”نترال نامه- سه
عسل *** مررردم از دستت *** اره ببینیم کی کی و می کشه:)))
sama *** hahahahaa ***
م *** میخوای یه گربه سگ داشته باشیم؟؟؟ترنج رو بیار پیش پسرم ***
*** اره ببینیم کی کی و می کشه:))) ***