هُر هُر ِ شعله های فلر توی شب…
گل آویز شدن ِ بوی گاز و بوی دریا…
کارگرهای سایت…که انگار همیشه گرسنه اند…
راننده ای که از هیبت و صدای هواپیما می ترسد و من را صد ها متر آن طرف تر پیاده می کند..
هتل شیرینو با آبی که “شیرینو” نیست
بیسکویت لکسوز…کافه های دیویدف…اجیل تایلندی و…
خاکی که زیرش طلاست و روی اش “غم”.
یک نظر برای مطلب “عسلویه”
نظر شما چیست؟
قبلی: اولین آخر ِ هفته
بعدی: “ما”نترال نامه- سه
نازی *** بالاخره تبعید شدی . آره ؟ یه دنیای دیگه اس . ***
محمد *** و مردمانی از جنس محرم ***