شهر گمشده ها

“تفلیس” می تواند برای آدم خیلی چیزها باشد. می تواند یادآور خیابان های چراغانی شده و کافه های دنج و رستوران های غار مانند و میدان های قهرمانان و مرکز خریدهای اروپایی و موزه های رنگارنگ و شراب سفید و سیاه غلیظ و غذاهای خوشمزه و ارزان باشد. “تفلیس” می تواند یک شهری باشد که بیایی و توی اش بچرخی و بگردی و مست شوی و مستانه بچرخی و بعد اسم اش اضافه شود به لیست شهرهایی که توی عمرت دیده ای.
برای من اما “تفلیس” ، دارد مساوی می شود کم کم با هیچ چیز مگر جنگ گرجی ها و ossetian ها، ۱۹۹۱ تا ۱۹۹۳ ، ۲۲ سپتامبر و سقوط آن هواپیما، روس ها و ۲۰۰۸ ، غرب ِ گرجستان، اپخازیا، هزاران مفقود و گمشده، همه ی آن خانواده هایی که رفتیم خانه شان ، همسر و پسر ِ همان مردی که من و ناتا می دانستیم که جسدش را دیده اند اما آن ها مطمئن بودند که جایی آن دورها زنده و اسیر است و ما اجازه نداشتیم که بگوییم که می دانیم یا نمی دانیم. آن پدر و مادر پیری که رفتیم خانه شان و لباس های بافتنی تن شان مندرس و تکه تکه بود و وقتی گفتیم دهان شان را باز کنند تا از بزاق شان نمونه ی دی ان ای بگیریم ، چشم های شان را بستند و فقط می لرزیدند و چانه ی من هم.
از باران ِ توی تفلیس ، هیچ چیز برای کافه و شاپینگ و مست شدن نمانده و خودم سخت متعجبم. که هر چه هست ، همین پنجره ی اتاق ام رو به شهر است و شب های ام و عکس ها و صداهای ضبط شده ی هرروزم و سیگار و فقط و فقط و فقط که “کاش پیدای شان کنیم…کاش انتظارشان تمامی داشت…کاش توی ایران هم همین کار را می شد کرد برای آن هایی که نشسته اند منتظر یک تکه استخوان….کاش کاش کاش ..کاش و هزاران تا کاش….”

یک نظر برای مطلب “شهر گمشده ها”

  1. ناشناس

    مینا *** باران همیشه میخونمت اما چون حالم خوب نیست کامنتی نمیذارم حرفی برای گفتن ندارم اما وقتی اسم بابایت میاید مگر میشه حرفی نداشت? باران عزیزم خدا پدرت را همیشه برایت سالم حفظ میکند و تو را برای پدرت باران عزیزم نبینم گریه کردی غصه خوردی قربونت برم یه دوره درمان داره زودم خوب میشه *** میم جین جون…برام نمی گی که خوبی؟؟..چه خبر؟
    مینا *** میم جین جون…برام نمی گی که خوبی؟؟..چه خبر؟ *** میدونم می دونی ایدا
    آیدا *** راستی من همون میم جین بودما *** بهش می گن “زنده گی” و من موندم چرا نمی گن “مرده گی”
    سیمین *** می دونم. *** خوب نیست چون بدن اش به خاطر دوره ی شیمی درمانی و اون داستان ها هیچ مقاومت و ایمنی و رمق و توانی نداره.کاش همیشه خوب بودن..راست می گی
    دختر نارنج و ترنج *** میدونم می دونی ایدا ***
    نوشین *** یاران نازنین یا لین نوشته هات تمام یغضی که این روزا سعی میکنم یرای خودم حتی مخفیش کنم بیشتر و کاملتر شد چقدر این نوشته هات روزای دلتنکی من برای از دست دادن انچه که عزیز بودن و هستن اما دیگه ندارم انها رو و غم جدایشون و ندیدن و نداشتنشون نفس کشیدن رو برای من سخت و جانگداز کرده.غم از دست دادن مادر غم از دست رفتن و پایان گرفتن علافه ای که باعث تسکینم در نبود مادر بود و زندگی در کنار کسی که زندگیش رو به روزمرگی و از طرفی دیگر به زجر خودم مبدل کرده ام. برقرار باشی ***
    دلی *** بهش می گن “زنده گی” و من موندم چرا نمی گن “مرده گی” *** ممنونم.
    مهدیس *** بارانم…………….. باران من… حال بابا خوبه الان؟ کاش بابا ها و مامان ها همیشه حالشون خوب بود…. هیچ وقت مریض نمی شدن.. کاش که همیشه سالم باشن… *** برای ادمی که ایمنی بدن اش زیر صفره…حتی یه سرما خوردگی هم …
    مانا *** خوب نیست چون بدن اش به خاطر دوره ی شیمی درمانی و اون داستان ها هیچ مقاومت و ایمنی و رمق و توانی نداره.کاش همیشه خوب بودن..راست می گی *** به باباهای همه:)
    زهرا *** خیلی سخته. خیــــــــــــــــــلی *** ممنونم
    محمد *** *** مرسی دوست رنگی رنگی
    سیمین (صورتی و سبز و آبی) *** دلم سوخت..هق هق یه مرد..دل ادم بدرد میاد وقتی یه مرد گریه میکنه.باران جان ببین چه بر بابا گذشته که پشت تلفن اشکش دراومده.دعا میکنم اخرین گریه ش باشه وزین پس خنده وخنده باشه وبس/اسم رفتن وهجرت که بیاد قلبم مچاله میشه.سختهههههه .دل کندن سختهههههه..بعدها یاداوری خاطره ها دیوونه کننده س..برات ارامش وبردباری ارزو میکنم.. *** باید بگذره. باااید بگذرونه
    زهره *** *** ممنونم فرزانه جان.
    فرزانه *** امیدوارم بابا زودتر خوب بشن *** دوست “هنوز” ندیده ی من میدونم خیلی بد م
    شب زاد *** ممنونم. *** مهسای عزیز امیدوارم پدرت سالم و خوب شه زودتر. نگران نباش اصلا. باباها خیلی قوی ان:)
    مهسا *** زونا که چیزی نیست که عزیزم یه مدتی درد داره و باید استراحت کنن. بعدشم خوب خوب میشه ***
    شب زاد *** برای ادمی که ایمنی بدن اش زیر صفره…حتی یه سرما خوردگی هم … ***
    *** آخ بابات… دوسشون دارم.زیاد خداسلامتی و دلخوش بهشون بده ***
    *** به باباهای همه:) ***
    *** ایشالا که خوب بشن زودتر ***
    *** ممنونم ***
    *** آرزو می کنم هیچ اتفاق تیره ای اطرافت رخ ندهد! دوستان ات و پدر نازنین ات در سلامتی و شادی… ***
    *** مرسی دوست رنگی رنگی ***
    *** الهی بمیرم برای گریه ی بابا مامان منم چند سال پیش زونا گرفت,سخته ولی میگذره ***
    *** باید بگذره. باااید بگذرونه ***
    *** باران جون امیدوارم هرچه زودتر خبر سلامتی بابارو بنویسی و ما رو خوشحال کنی ***
    *** ممنونم فرزانه جان. ***
    *** دلم رو فشار دادی.حسابی چلوندیش.بارانم!بارانکم!دوست ندیده ی من!سخته می دونم.و چه خوب که توی این سختی ها تو مرهم درد و گریه ی باباتی.به خودت افتخار کن.آرزو می کنم یه روز باز با همه ی “کوه” هات دور هم جمع بشید و این روزای دور بودن رو به دست فراموشی بسپرید ***
    *** دوست “هنوز” ندیده ی من میدونم خیلی بد م ***
    *** باران جونم دعامی کنم حال بابات زودتر خوب بشه آرزو می کنم سال های سال با سلامت کامل کنارت باشه عزیزم بابای من هم هفته آینده عمل داره و من میترسم همه میگن یه عمل کوچیکه. خودم هم میدونم اما میترسم باران مهارجت رو هم دیگه بهش فکر نمی کنم. چقدر من بغض کنم و اشک داشته باشم و به قول تو عکس ببینم. دیگه وقتی کسی می خواد بره کمرنگ ترش می کنم/کمرنگ تر میشم. دوست باید باشه که دوست باشه، دوستی که دور باشه از دل میره/از دلش میری ***
    *** مهسای عزیز امیدوارم پدرت سالم و خوب شه زودتر. نگران نباش اصلا. باباها خیلی قوی ان:) ***
    *** بد نیستی.مشغولی.و من قول دیدنت رو به دلم داده ام و میدونم که پیش دلم بدقول نمیشم.دیر و زود داره ولی سوخت و سوز نداره ***

    پاسخ

نظر شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *