شازده و ترنج

برعکس ِ”آدمی” که تنها به دنیا می آید و تنها هم دفن می شود ،” دلتنگی های آدمی” سرشان برود ، تنها آمد و رفت نمی کنند!..توی دل هر بدبختی بخواهند بروند باید کل طایفه و ایل و تبارشان را هم در راس هیاتی بلند پایه با خودشان همراه کنند.
نا درکی ِ من از “روز” های این هفته کم بود ، که “شب” های ترنج ِ داغ کرده هم اضافه شد به داستان ام .حال خراب خودم یک طرف و حال خراب تر ِ این زبان بسته یک طرف ِ دیگر و خودم بی طرف میان زمین و زمان.از توی بغل ام تکان نمی خورد.توی چشم های ام زل می زد و التماس وار میو میو می کرد.آدم مگر چه قدر دل اش طاقت می آورد ؟..از سنگ که نیستیم.میگویم لااقل ما یک وبلاگی داریم می آییم خودمان را کلمه کلمه رنده می کنیم می ریزیم توی آن ، یا دوستانی داریم که می آیند و مجازی وار حال مان را می پرسند ، یا یک بسته سیگار و یک فندکی توی کیف مان پیدا می شود بالاخره…یا خراب ترین که باشیم می رویم بهجت اباد و “برندی” می زنیم و لااقل دو ساعت خوبیم…، این طفلک چه؟…نه وبلاگی و نه کلمه ای و نه دوستی و نه سیگاری و نه “برندی” ای و …نه هیچ.حیوان است که حیوان است…خب درد هم درد است!..بیاییم بگوییم حیوان است و تفکر نمی کند و گور بابای ِ حیوان اش؟!…حالا این همه “آدمی” تفکر کرد کجای ِ این خراب شده ی “هستی” را گرفت.ته ِ ته اش گاو را می زند زمین و گوشت اش را استیک می کند و با شراب می خورد به سلامتی ِ “تفکر” ش!
توی ِ قمر در عقرب ِ شرکت دو ساعت مرخصی گرفتم و بردم اش خانه ی خانم ِ آرزو که دخترکم بشود ِ زن ِ “شازده”! .گذاشتم اش و آمدم .حالم هم آن قدر خوب بود! که مرخصی ِ دو ساعته را روزانه کردم و برگشته ام خانه .انگار یک هفته ای را باید بدون ترنج سر کنم توی خانه.هنوز یک روز ش هم نگذشته که.نمی گذرد که…
هی من ِ خر اما منتظرم که از پشت مبل بیاید بیرون و خودش را بمالد به پاهای ام…یا برود از توی گلدان آب بخورد و وقتی صدای اش می کنم با شیطنت بپرد پایین و کمین کند برایم…یا حواس ام نیست و یک دفعه صدای اش می کنم که “کپل خانوم کجایی؟” …
بی وقفه و خرکی وار “نیست” و همه ی خانه و نبودن اش گیر کرده توی گلوی ِ وامانده ام و…دست های ام را که نمی برم توی ِ جنگل ِ موهای بلندش ، تنهایم.

یک نظر برای مطلب “شازده و ترنج”

  1. ناشناس

    ققنوس روی کاناپه *** صاحب این وبلاگ آدم باهوشیه…نکته ها رو میگیره…خوشم اومد!!!!نه کامنت اولت نیومده.بهرحال مرسی باران جان. *** چه حرف ها “قوقی” جان:)
    مینا *** چه حرف ها “قوقی” جان:) ***
    *** کشور نفرینی ما…زیبا گفتی باران جان ***

    پاسخ

نظر شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *