دیر می بینم کلاغ ِ نیمه جانی را که وسط خیابان افتاده است. تنها کاری که می توانم بکنم این است که سرعتم را کم کنم و طوری رد شوم که از بین دو چرخ ِ ماشین رد شود.درست آخرین لحظه ای که با احتیاط می خواهم از روی اش رد شوم ،پاهایش را می بینم که تکان می خورند.یک چیزی توی گلویم باد می کند.آرام می زنم کنار.حالا که جان دارد…حالا که تکان خوردن ِ پاهایش را دیدم…حالا که بدنش هنوز گرم است….لااقل بگذار بیاورمش کنار ِ خیابان.پیاده می شوم.در ِ ماشین را از پشت ِ سرم می بندم…هنوز یک قدم سمت اش برنداشته ام که یک ماشین با سرعت از روی اش…
رویم را سریع برمی گردانم سمت ِ ماشین خودم و با چشم های تار سوار می شوم و تا آن جایی که می توانم گاز می دهم.که دورشوم…صورتم خیس می شود…دلم می خواهد فقط دور شوم…از آن پاهایی که تکان می خوردند …از آن بدنی که مطمئنم گرم بود…از آن چند ثانیه ای که می توانست متلاشی نشود…از آن پرهای خاکستری و مشکی که مطمئن بودم حالا قرمز شده اند….دور می شوم…فرار می کنم از همه ی آن چند ثانیه ای که مرگ آن حوالی بود…
این قدر که نزدیک می شود …می ترسم ریمیا…خیلی
پ.ن..۱.این پنجمین کلاغی ست که از صبح کشیده ام.کلاغم می آید هی اصلا:(
پ.ن.۲.کلاغ شوم نیست…نحس نیست…کلاغ هم آدم است…زنده است…می میرد!
یک نظر برای مطلب “سفید مثل کلاغ”
نظر شما چیست؟
قبلی: اولین آخر ِ هفته
بعدی: “ما”نترال نامه- سه
امید *** دارم هی پا به پای نرفتن صبوری میکنمصبوری میکنم تا تمام کلمات عاقل شوندصبوری میکنم تا ترنم نام تو در ترانه کاملتر شودصبوری میکنم تا طلوع تبسم، تا سهم سایه، تا سراغِ همسایه…صبوری میکنم تا مَدار، مُدارا، مرگ…تا مرگ، خسته از دقالبابِ نوبتمآهسته زیر لب … چیزی، حرفی، سخنی بگویدمثلا وقت بسیار است و دوباره باز خواهم گشت!هِه! مرا نمیشناسد مرگیا کودک است هنوز و یا شاعران ساکتند!حالا برو ای مرگ، برادر، ای بیم سادهی آشناتا تو دوباره بازآییمن هم دوباره عاشق خواهم شد! سید علی صالحی *** 🙂
خروس *** منم یک بار به سقف نگاه کردم و نماندم چند مدت بعد پشیمان شدم اما دو چند مدت بعد از اینکه دیر به سقف نگاه کردم ناراحت بودم . سه چندان بعد که که حالا باشه دوباره یادم اومد و لبخند زدم . ای یادم رفت از جایزه تشکر کنم . این لینک قدردانی میباشدhttp://www.4shared.com/mp3/SltQrboj/anathema_-_sunset_of_age_2011.html ***
*** 🙂 ***