شراب پنج ساله و بعد هر کس می رود سراغ خانه و زنده گی اش و تو می مانی و خودت و خودت و شهری غریب و آدم های غریبه و زبانی که غریب ترین و غریبه ترین است و هیچ نمی فهمی و آرزو می کنی کاش کمی روسی خوانده بودی این سال ها و الحق که زمان فقط هدر دادی این سال ها.پنج دقیقه تا guest house اگر قدم بزنی و پای رفتن ات نیست. “پنج ساله” بیداد می کند توی رگ های سر ِ آدم. سرت را کج می کنی آن جایی که باید. جلوی در حلقه ات را در می آوری و بعد تاریکی ست و نورهایی که چشم را می زند و موزیک انگار حل می شود توی “پنج ساله” ی رگ های ات…می پرسد تنهایی؟ خوش قیافه است و همین بس است برای یک ساعتی که تصمیم گرفته ای خودت باشی و خودت نباشی. سرتکان می دهی و می گویی”برقصیم” و رها می شوی. بی این که بترسی کیست و چیست. بی این که نگران باشی کی نگاهت می کند و چه فکری می کند. بی ترس این که تحریک آمیز برقصی و بقیه بگویند دخترک فلان است.خوب می رقصد و نمی رسی به پای اش. دست های اش همه جای بدن ات سر می خورد و لذت می بری از این که فقط می رقصد و زر نمی زند. یک لحظه لب های اش را می آورد نزدیک گوش ات که مال کجایی و بعد می چرخاندت که از پشت بغل ات کند. می گویی”گربه” و دوباره می چرخی و روبروی اش، یک سانتی متری اش ، و دو تا انگشت اشاره ات را مثل گوش می گذاری بالای سرت و “میو”. رقصان می خندد که ” گربه ی زیبای ِ ایرانی” و بعد یک چیزی می گوید شبیه این که دی جی دوست اش است و ایرانی ست و برود و به اش بگوید که یک آهنگ ایرانی بگذارد. دست اش را می گیری و می کشی اش سمت خودت که نه، مهم نیست و اصرار می کند و می رود یک جایی که تو نمی بینی چون چشم های ات می سوزد از تاریکی و نور. برمی گردد و دست اش پشت گردن ات است و چه قدر بعد یک دفعه فضا پر می شود از کلمه های آشنا. آهنگ آشنا نیست اما انگار می چسبد به حس ات. حرکت های رقص اش را نمی توانی پیش بینی کنی و همین اش خوب است. چشم برنمی دارد از چشم های ات توی تاریکی و تو رهاترین رقص زنده گی ات است. به هیچ چیز فکر نمی کنی و به هییییییییچ چیز فکر نکردن یعنی همه چیز. هیچ محدودیتی نمی گذاری برای خودت و خودش. موزیک دوزاری ِ ایرانی که هدیه شده به ات انگار بهترین beat دنیا را دارد.
طول نمی کشی و تب ات می خوابد و فرصت مناسب می شود می زنی بیرون بی خداحافظی از پسرکی که بهترین رقص زنده گی ات را با او کردی…
حلقه ات را دوباره دستت می کنی و پنج دقیقه تا guest house و دوباره خودت می شوی …خودت نمی شوی…
موزیقی ِ متن که بابت جلافت آن پیشاپیش عذرخواهم!
یک نظر برای مطلب “دیوونه”
نظر شما چیست؟
قبلی: اولین آخر ِ هفته
بعدی: “ما”نترال نامه- سه
نوشین *** وای چه حس بدی. گمان نکنم من یکی میتونستم تحمل کنم. راستش برای اینکه کمی از نزدیک مرگ رو لمس کنم روز خاکسپاری شوهرخاله ام، دخترخاله هام منو به اصرار همسرجان فرستادند غصالخانه…. تا مردگان رو از نزدیک ببینم که چه آروم و فارغ از هر دغدغه ای به خواب ابدی رفتند…… هنوزم که هنوزه چهره هاشون رو به خاطر دارم *** من هییییییییییچ وقت حاضر نشدم ببینم شون قبل از این کار. هنوزم این آخرین چیزیه که می خوام ببینم
سما *** من هییییییییییچ وقت حاضر نشدم ببینم شون قبل از این کار. هنوزم این آخرین چیزیه که می خوام ببینم *** این طوری؟!
سایه *** آنچه که مرا نمی کشد، مرا قوی تر خواهد کرد!!! ***
فرزانه *** این طوری؟! *** کی بشه از دماغم در بیاد این تنوع و فان!
سیمین (صورتی و سبز و آبی) *** چه شغل عجیب و خاصی داری دختر *** من اخه با این چیزا نیست که به دنیا اومدم!!!
زهرا *** *** ممنونم واقعا زهرا
دختر نارنج و ترنج *** اوایل که از کارت تعریف می کردی با خودم فکر کردم چه کارِ پر تنوعِ خوبی ولی الان فکر می کنم دیگه زیادی متنوعه *** من دقیقا بدتر از توام. ترس از مردن همیشه استرس ام بوده…زنده گی هی داره درس میده بهم این روزا
بهار *** کی بشه از دماغم در بیاد این تنوع و فان! *** یه جور دوره ی اموزشی برای تشخیص هویت
شاعر شنیدنی ست *** من تحملشو ندارم باران! خدا صبرت بده… *** ینی میشه تموم شه؟
مهسا *** من اخه با این چیزا نیست که به دنیا اومدم!!! *** 🙁
رها *** *** این دقیقا همانی ست که نمی گذارد بخوابم شب ها:( دل دیدن شان را ندارم و از طرفی میدانم تجربه ی “من ساختی” خراهد بود
*** ممنونم واقعا زهرا ***
*** واقعاً این کار لازمه؟! راستش درویش همیشه به من می گه برو یه مدتی رو توی غسالخونه ها بشین و مرده ها رو ببین، می گه برات خوبه، به من می گه تو زیادی به دنیا دل بستی. گاهی فکر می کنم کاش یکی منو مجبور می کرد به این کار شاید این قدر از مرگ نمی ترسیدم… اما پای عمل که برسه هنگ می کنم. ***
*** من دقیقا بدتر از توام. ترس از مردن همیشه استرس ام بوده…زنده گی هی داره درس میده بهم این روزا ***
*** کارت چیه باران دوره چی اخه ***
*** یه جور دوره ی اموزشی برای تشخیص هویت ***
*** اصلا نمی تونم خودمو تو این شرایط تصور کنم مطمئنا خیلی قبل تر از اینکه درک درستی از شرایطم بدست بیارم مردم! واقعا خدا کمک کنه زودتر تموم بشه عزیز ***
*** ینی میشه تموم شه؟ ***
*** وااای باران چقدر عجیب! این ها رو چطوری باید هماهنگ کنی: ، ” سه تا جمجمه با دندان های سالم”، ” یک مشت استخوان فلان جا و فلان جا و فلان جا” ؟؟؟؟ ***
*** 🙁 ***
*** و چه تدارکات جانکاهی … خدا قوت بدهد دختر جان ! غم انگیزش آن جسد های بی نام ونشان است ، آدمهایی که یا هیچ کس چشم انتظارشان نیست و یا بر عکس، عزیزی هست که مدام روز و شب در پی آنها باشد و نیابد … ***
*** این دقیقا همانی ست که نمی گذارد بخوابم شب ها:( دل دیدن شان را ندارم و از طرفی میدانم تجربه ی “من ساختی” خراهد بود ***