در چنین روزی…

هفته ی پیش که تقویم دیواری را نگاه کردم و چشمم به امروز افتاد، فکر کردم که امروز را می رویم الکامپ پیش برادرک و بعدش آقای نویسنده را شام دعوت می کنم لئونی ِ سام سنتر و بعد هم فکر کردم که چی برای اش بخرم و با خودم گفتم توی این هفته تصمیم می گیرم و روح ام هم خبر نداشت که شانزده آذر امسال قرار است بگذرد به باند عوض کردن و خرید کردن ِ تنهایی و اشپزی و “بیمار تیماری”! ( این کلمه را ساخته ام برای خنداندن ِ آقای نویسنده که خیلی جدی اصلا نمی خندد! )
نتیجه: یک نیروی قوی در هستی، برنامه ریزی های آدم برای روزهای تقویم اش را به یک طرف اش هم حساب نمی کند. حتی اگر آن برنامه ریزی برای هفتمین سالگردت باشد.

یک نظر برای مطلب “در چنین روزی…”

  1. ناشناس

    نوشین *** دوستای خوبم اینم لینک کارت دعوت. http://www.8pic.ir/viewer.php?file=25126287029935149224.jpg *** کاش یه روز بشه. مرسی نوشین
    نوشین *** امیدوارم خیلی زود شرایطی فراهم بشه که فقط به علاقمندیهات فکر کنی و کاری رو انجام بدی که عاشقشی و دوستش داری. نقاشیا فوق العادن. *** شاید حق با شماست. ممنونم
    فرزانه *** کاش یه روز بشه. مرسی نوشین *** آرزو اگه رسیدنی بود مهسا…بهش می گفتن ..بهش می گفتن..چه می دونم…یه چیزی می گفتن غیر از آرزو.
    مهسا *** اگه نقاشی کارت بود مطمئنا برات انقدر لذت بخش نبود. نقاشیهات خیلی زیبان . بالایی رو خیلی دوست داشتم. *** روم زیاد می شه با این کامنتا ها
    bahare *** شاید حق با شماست. ممنونم *** ساراااا شیرینی رو پیشنهاد بده خودت. نوع و همه چیشو
    سارا *** باران عزیزه هنرمند آرزو می کنم به آرزوهات برسی *** زهرا جون عزیزم..من نه هنرمندم نه خوشگل. اخه چند بار بگم ات؟؟؟
    زهرا *** آرزو اگه رسیدنی بود مهسا…بهش می گفتن ..بهش می گفتن..چه می دونم…یه چیزی می گفتن غیر از آرزو. *** خوب گفتیش سیمین. خیلی خوب
    سیمین (صورتی و سبز و آبی) *** paeeni ha perfect khanoome artist 🙂 perfect… *** مرررمرررمررسی
    مرمر *** روم زیاد می شه با این کامنتا ها *** با این جمله ت که دوس داری مثل من باشی..دیگه حتمن باید هموببینونیم تا بریف ات کنم که “نه”!!!…مثل من نهههههه…فمیدی؟؟
    شب زاد *** عالییییییییییییییییییییییییییی ولی یادت باشه شیرینی منو پیچوندیااااااااااااااا *** شاید..شاید…اما حرفه ای بودن بهتر از همین جوری بودنه اخه. همیشه.
    مهدیس *** ساراااا شیرینی رو پیشنهاد بده خودت. نوع و همه چیشو *** اولا شما توضیح بده اسمتون چه طور از فنجون ِ خالی به “فنجون جان” اپگرید پیدا کرد یوهو؟؟..دوما که ایشون خوبن. نمیاین به ما چهارتا سر بزنین شما عروس و داماد؟
    فنجون جان :)) *** باران نمیدونستم نقاشی ت انقد خوبه.عاااااالیه . دوست هنرمند خوشگل من *** جدی نگیر آلما جان…خودمم زیاد از نقاشی سر در نمیارم. بیشتر تفریحه.
    آلما *** زهرا جون عزیزم..من نه هنرمندم نه خوشگل. اخه چند بار بگم ات؟؟؟ *** شاید پیری ها مون همسایه شدیم و تو توی اتاقت بنویسی و من توی اتاقم بکشم و گه گاه به هم سری بزنیم. من این رویا رو از رویای تنهاییم بیشتر دوست می دارم آنا. با تو همسایه شدن رو دوست دارم.
    شی ولف *** ته ِ روزهای تکراری ِ همه ی ما، گاه گاهی آرزوهای بزرگ و کوچکی قد بلند می کنند و از میان ِ نگاه مان، حرف های مان و زنده بودن مان، سرک می کشند! کاش قبل از پیر شدن مان، فرصتی… *** من هم نمی دونستم “ماشالا” برای نقاشی هم به کار می ره
    محمد *** خوب گفتیش سیمین. خیلی خوب *** به موهبت بودن اش واقعا فکر نکرده بودم.
    leila *** باراااان !!! اینا خیلی خوبن *** مر ر سی
    سایه *** مرررمرررمررسی *** من یادت هستم با همه ی خصوصیاتت اخه عزیز و ملوس و دوس داشتی:)))))یادم افتاد که اون روز خونه ی نیکول هر کی نفس می کشید پشت سرت تو صد متر میپریدی بالا که نکنه گربه هه باشه. یه بارم دست خودت خورد به خودت پریدی.هاهاهاهااااا
    فنجون جان *** گفته بودم که بعدنا دوس دارم مثل تو باشم؟تویی که از هر هنری بهره ای داری؟ راستی یه سوال درگوشی:نمیخای هنوز خودتو ببینونی به شبنم؟ ***
    مهناز *** با این جمله ت که دوس داری مثل من باشی..دیگه حتمن باید هموببینونیم تا بریف ات کنم که “نه”!!!…مثل من نهههههه…فمیدی؟؟ ***
    *** شاید اگر حرفه ات نقاشی بود دیگه با عشق نمی کشیدی و میشد از سر وظیفه. اما به نظرم تو نقاشی و اقعأ نقاشی هات زیبان. ***
    *** شاید..شاید…اما حرفه ای بودن بهتر از همین جوری بودنه اخه. همیشه. ***
    *** این دو تا نقاشی های پایینی یه جوری خوبی عمق دارن … نگاهشون که میکنم انگار میتونم تا ته خیابون رو ببینم … خیلی قشنگ میکشی باران راستی حال نویسنده چطوره ؟ ***
    *** اولا شما توضیح بده اسمتون چه طور از فنجون ِ خالی به “فنجون جان” اپگرید پیدا کرد یوهو؟؟..دوما که ایشون خوبن. نمیاین به ما چهارتا سر بزنین شما عروس و داماد؟ ***
    *** من از نقاشی زیاد سر در نمیارم اما اینا قشنگن خیلی خوبه که می تونی احساستو بکشی ***
    *** جدی نگیر آلما جان…خودمم زیاد از نقاشی سر در نمیارم. بیشتر تفریحه. ***
    *** من هم مثل تو ؛ منتها با کلمات. آرزویم بوده همیشه که منِ نویسنده از جایی شروع شود ، کار نکنم و نگران نباشم، من باشم و اتاقی راحت و بزرگ که چهار دیوارش را کتابخانه هایی تا سقف پوشانده اند. زیر نگاه تمام آدمهایی که قفسه ها را کیپ تا کیپ پر کرده اند بنویسم، زیر سایه ی نگهبانان کاغذی ، و گهگاه حضور سیال کسی را حس کنم که روی ورقهایم خم شده است و می خواند… ***
    *** شاید پیری ها مون همسایه شدیم و تو توی اتاقت بنویسی و من توی اتاقم بکشم و گه گاه به هم سری بزنیم. من این رویا رو از رویای تنهاییم بیشتر دوست می دارم آنا. با تو همسایه شدن رو دوست دارم. ***
    *** چه نقاشی های قشنگی. من نمی دونستم از این هنرا م داری شما 🙂 ماشالا ماشالا ***
    *** من هم نمی دونستم “ماشالا” برای نقاشی هم به کار می ره ***
    *** باران جون می دونی این چه موهبت بزرگیه که می تونی بعد از همه خستگی ها و هیاهوهای یک روز شلوغ بشینی و نقاشی بکشی؟ و صبحش هم نتیجه اش رو با حض تماشا کنی؟ خیلی خوبه که همچین توانایی و استعدادی رو داری. البته شکی در کوشش و تلاش خودت هم در رسیدن به این هنر نیست! مواظب خودت خیلی باش. ***
    *** به موهبت بودن اش واقعا فکر نکرده بودم. ***
    *** دو تا پایینی عجیب بوی زندگی عادی میدن.شلوغی.جمعیت…. چیزایی که من باهاشون مشکل دارم… خیلی قشنگ کشیدی 🙂 آف ف رین ***
    *** مر ر سی ***
    *** گفتم یه خورده خودمو تحویل بگیرم بلکه توام یاد این دوست عزیز و ملوس و دوست داشتنی ات افتادی.:)) دختره ورداشته دو تا اژدها انداخته تو خونه بعد پررو پررو میگه بیا تو دهن اژدها! ***
    *** من یادت هستم با همه ی خصوصیاتت اخه عزیز و ملوس و دوس داشتی:)))))یادم افتاد که اون روز خونه ی نیکول هر کی نفس می کشید پشت سرت تو صد متر میپریدی بالا که نکنه گربه هه باشه. یه بارم دست خودت خورد به خودت پریدی.هاهاهاهااااا ***
    *** خوش به حالت که نقاشی میکشی. همین که به چشم یک شغل بهش نگاه نکنی به نظرم ارزشمندتر و قشنگتره. ***
    *** ***

    پاسخ

نظر شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *