دارم جا می افتم خدا رو شکر!

_ سلام خانوم فلانی..من دکتر قاف هستم.
من : الو؟…صداتون نمیاد…شما آقای؟
_ الو؟..الو؟…حالا بهتر شد؟…سلام.من دکتر قاف هستم.
من: سلام آقای قاف.حالتون چه طوره؟
_ ممنونم. آقای پ نیستن؟
من: نه خیر…تشریف ندارن آقای قاف…زمان همایش ژنو مشخص شد؟
_ بله برای همون تماس گرفتم…پس بفرمایید بهشون که دکتر قاف زنگ زد!
من : حتمن…حتمن آقای قاف.من بهشون می گم.
_ ممکنه توی دفترم نباشم.با این شماره ای که می گم تماس بگیرین و بگید با دکتر قاف کار فوری دارم وصل می کنند.
من: به روی چشم.خیلی خوشحال شدم آقای قاف.خدانگهدارتون
_خدا نگهدار!
ادامه ی دیالوگ ِ ناگفته بعد از گذاشتن تلفن
_ دختره ی خنگ..هی می گه آقا آقا..!
من : چه اقای خوبیه این آقای قاف!
پ.ن.۱. از ایشون اصرار ِ پنهان برای دکتر خطاب کردن شون ، از من خنگی ِ آشکار برای درک نکردن ِ تلاش های شبانه روزی ِ ایشان!

یک نظر برای مطلب “دارم جا می افتم خدا رو شکر!”

  1. ناشناس

    عسل *** خو بازم خوبه به همین قانع میشوید هر دویتان یه وقتا طرف آینه قانعش نمیکنه لامصب آخهههههه *** اون وقتا همون اول جدا شو…مهرت حلال جونت ازاد.والللا.عذاب چرا
    شی ولف *** اون وقتا همون اول جدا شو…مهرت حلال جونت ازاد.والللا.عذاب چرا *** خب اینو پست کن بذار وبلاگت!نذاری من می ذارم
    شیدا *** بزرگراه خلوت است و هوا تاریک. من هستم و BB ، دوست موقرمز ام. Aba می خواند و BB دارد مرا به خانه می رساند ، جایی روی تخت های کن قلیان کشیده ایم و گریه و خنده تکه پاره کرده ایم. حالا خسته ایم ، در آستانه ی بیست و نه سالگی شیطنت گاهی هست و بیشتر نیست. ماشین جلویی سفید است و تک سرنشین ، سبقت گرفته و در لاین ما می راند. فلاشر راست و چپ اش را یک بار می زند و منتظر ماست. یکهو هر دو نوجوان می شویم : اِاِ این دارد به ما علامت می دهد ، یک نفر هم هست ، اصلا الان زود نیست برای خانه رفتن؟ بیا کمی توی خیابان ها بچرخیم. بنزین هم باید بزنیم ها، شب شده و گیر می افتیم بدون بنزین. کجا برویم؟ جای شلوغ ، ایران زمین؟ نه نه ، جای خلوت تر ، بزرگراهی خلوت برای سرعت گرفتن…هر چند به دردسرش نمی ازرد ها ، ماشین رو می خوابونند. من هم خسته ام کمی ، شب ها امن نیست. سر من هم درد میکند ، لعنت به این قلیان. این یارو چرا نمی رود؟ می رود بالاخره ، خروجی بعدی ما می رویم. بنزین داریم راستی؟ داریم ، برای به خانه رسیدن مان کافیست. ما از بزرگراه خارج میشویم ، و من یقین دارم جایی میان موهایم تارهای سفید قد میکشند. ***
    خروس *** خب اینو پست کن بذار وبلاگت!نذاری من می ذارم ***
    *** چه حس خوبی بود این راه هایی که برای دقایقی یکی میشود دنیا ملایم تر میشود بعد هم …هیچ این هیچ اخرش میچسبد لامصب! ***
    *** من اگر ترکی بلد بودم! ای بابا اینو که قبلا گفتم ***

    پاسخ

نظر شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *